يادداشت های روزانه | |||||||
گزيده ي اشعار | |||||||
|
|||||||
|
رفتن نامي از تو داشت آمدن نامي از تو داشت حضور نامي روشن از تو داشت *
* * به خاک آويختم خطي از تو کشيدم به خانه رسيدم تنها تو را ديدم در غربت نمناک باغ صداي تو شنيدم بازگشت به فهرست
| ||||||
فرهاد بر بي ستون مي نواخت و من براي عشق مي نوشتم آواي تيشه ،آواي تيشه، و بازآواي تيشه مي آمد و من براي عشق مي نوشتم و من براي او مي نوشتم از تيشه هاي شکسته ودست هاي آويخته از خانه هاي خراب و سايه هاي فرو ريخته از قلب هاي مخدوش و عشق هاي معصوم از خواب هايي که نيمه کاره بيدار شدند و رؤياهايي که ناکام بر باد شدند در انحناي کدام آينه طرح ما گم شد؟ بگو اي نگار فروريخته در کهکشان کدام شب نگاه ما لغزيد؟
بازگشت به فهرست
| |||||||
زنجير
اينک محتسبان دوباره قيام مي کنند و من آهاي مردم من عاشق شده ام "شلاقش بزنيد" " شلاقش بزنيد" زنجير غيژغيژ به پيش مي رود لودرها آسمان را فتح کرده اند وابراهيم بر کوه ها فرياد مي کشد من نشسته ام همين پايين
گريه؟ خيال مرا کاميون ها خاک تپانيده
اند خاک گريه مي کند؟ بازگشت به فهرست
| |||||||
فريادت را چنين جماعت منگ جز به سکوت بر نخواهند تافت آغوشت را فروگير مهربان آغوشت را فروگير نوازشی نکرده دستانت را قطع می کنند تا نوازشی نکنی بازگشت به فهرست | |||||||
خاک به ترنم نام تو دچار آمده است با اشک هام سهم من همين با تو بی تو بودن ها سهم من همين با اشک هات بازگشت به فهرست
| |||||||
آنک که انسان بر صليب بازگشت به فهرست
| |||||||
بر موج پيش خـزيده ی اين سان سياه ابر با اين چنين فراز گشته خـيزاب های بــاد آخر به زورق کــــدام مــاه بی فــــــروغ فريــــاد التماس ستاره را اميد نجــــات؟
آن سوی سايه های قلعه ی تاريکی ی مهيب شهـزاده ی کــدام سرزمين به اسـب خويش؟ آن سو که علف های هرز سياهچال با آفتاب سلام دوباره می کنند بر مشت کدام شواليــه از نقش ســـاقه ريش؟
خورشيد خود فريـفــته چه با وقــــــار بر آسمان بی هده آبی فراز می شود با اين همه هياهوی گنجشک خوابگير آيا چنين سکوت؟ اين صبح نا به کار شگفت معجزه کرده است!
پس آن همه هياهوی تاخت اسب ها تمام خفت؟ از خون ســــرخ آن صعـود به جز نقش چنگ بر ديوارها نرفت؟
در انحنای کدام آينه طرح ما گم شد؟ بگو ای نگار فرو ريخته! در کهکشان کدام شب نگاه ما لغزيد؟ بازگشت به فهرست
| |||||||
ايمان مان را به سراب تقديم کنيم و
عشق مان را به حباب
تا که آب باشد و
حباب هوا...
بازگشت به فهرست | |||||||
|
|
خسته تر از برگ های پاييز زمين نشسته آن چنان له له می زنند تو گويی..... | |||||
نی ها
که سر به تعظيم ابرها فرو داده اند
ابرهای باد به غبغب فراز کرده ی گريان
که خاک ناله می کنند | |||||||
تمام زندگی در سپيدی ی دستان ت و عشق در شناور چشمان ت جاری ست بانوی من... | |||||||
درختان خيس خورده در ياد تو گم پس از تو کدامين آسمان تشنه بر ما خواهد گريست؟ | |||||||
Copyright © 2002-3 mborbor@mail.com