ام. آر. سي. گرينوود، كارن كواكس نورث، و جوديث دالن مي‌ير

هزارة آتي از آن كيست؟
دانشگاه، واسط جامعه و فرهنگ[1]

اسماعيل يزدان‌پور

از زمان تأسيس دانشگاه‌هاي قرون وسطايي در شهرهاي بولونيا و پادوا تا ايجاد دانشگاه‌هاي تحقيقاتي امريكا، نهادهاي آموزش عالي تصوير زنده‌اي از فرهنگ را ارائه داده است و مهمتر از اين، ابزار خوبي در شكل دهي به جامعه و فرهنگ بوده است. اما در سال‌هاي اخير گروه‌هايي  با دلايل مختلفي، ازجمله افزايش شهريه، زوال ضوابط معيار، پرداختن به تحقيقات غير ضروري و ريختن علم به پاي صاحبان قدرت و سرمايه، دانشگاه را نقد كرده‌اند.

با اين وجود دانشگاه هنوز«خرابه» نشده است و نگاه جامعه براي يافتن پاسخ براي مسائل خود همچنان به دانشگاه است. با نزديك شدن هزاره‌اي نو، دانشگاه بايد راه پاسخگويي به اين چالش‌ها را بيابد، چالش‌هايي  كه در همان محيطي به‌وجود آمده است كه دانشگاه در آن به تكاپو و تعالي مشغول است. هر گونه توجهي به تصوير و صورت عمومي فرهنگ و تاريخ بدون بررسي نقش‌ها و تأثيرات دانشگاه ناقص خواهد بود. دانشگاه رابطة خاصي با جامعه دارد و نقش حساسي در بازنمايي و شكل‌دهي به فرهنگ و اثرگذاري بر جامعه ايفا مي‌كند. در واقع دانشگاه رسالت چند جانبة مطالعة جامعه، به چالش كشيدن عقايد مرسوم، توليد انديشه‌هاي نو، و تكثير انديشه‌ها و ارزش‌هاي اجتماعي در بين دانشجويان و بطور كلي جامعه دارد.

 

هنگامة تحليل و نقد بنيادين

نزديك شدن هزاره‌اي نو، مثل همه انتقال‌هاي بزرگ ديگر، ما را به عنوان يك ملت و به عنوان يك جامعه جهاني به تفكر دروني واداشته است. علاقه به تحليل سياست‌ها و كنش‌هاي جامعه افزايش يافته است، و تأملات زيادي درباره چالش‌هايي  كه نسل آينده پيش خواهند كشيد انجام شده است. شكل فعلي حكومت، تأثير سياست‌ها و كنش‌هاي ما بر برخي امور داخلي از جمله فقر، خشونت، اشتغال، نقاط ضعف و قوت نظام آموزش ما، تأثير چند فرهنگ‌گرايي و جهاني‌شدن، عواملي كه مي‌توانند رقابت‌هاي اقتصادي را بارور سازند يا آنها را از بين ببرند، و اهميت علم و فناوري براي آينده، از جمله موضوعات مورد نقد و تحليل بوده است.

در حال حاضر شوق و اشتياق جديدي براي به نقد كشيدن دانشگاه به وجود آمده است. رهبران افكار، ويژگي‌ها و ناكارآيي‌هاي دانشگاه را برشمرده‌اند كه اغلب آنها را مي‌توان در زمره چالش‌هاي آينده به حساب آورد. جدا از مسائل اجتماعي مورد بررسي، اين عقيده يا تصوير نمادين وجود دارد كه دانشگاه مي‌بايد به نمايندگي از جامعه به حل مسائل بپردازد. برخي از نويسندگان با جمع‌آوري بررسي‌ها، كليات و جزئيات انتظارات از دانشگاه را مشخص كرده‌اند.[2] برخي ديگر از دانشگاهيان خواسته‌اند كه در آزادي و استقلال علمي خود، مسئوليت و وظيفه سنگين خويش را بپذيرند.[3]

ديگر منتقدان اظهار مي‌كنند كه دانشگاه تحت تأثير عوامل بيروني قرار گرفته و «خرابه» شده است.[4] گرچه نمي‌پذيريم كه دانشگاه خرابه شده است، اما قبول داريم كه هم در درون و هم در رابطه با بيرون با عوامل ناخوش‌آيندي مواجه شده است. اخيراً براي بسياري چنين نمودار شده است كه دانشگاه از زواياي متعددي مورد حمله قرار گرفته است. برخي دانشگاه را به علت «خودفروشي» به پيشنهادات اقتصادي بخش صنعت و بازار به باد انتقاد گرفته‌اند، برخي آن را مطيع اوامر حكام در رأس قدرت دانسته‌اند. از جهتي ديگر، دانشگاه به منزلة برج عاجي، جايگاه پرداختن به امور غير عملي، باطني و اثيري خوانده شده است. راست‌هاي سياسي به دانشگاه مي‌تازند چرا كه آنجا مركز بدعت است، و چپ‌ها اكراه دانشگاه را در بررسي مسائل اساسي، محافظه كارانه مي‌خوانند. در كنار اينها دانشگاه متهم به افزايش شهريه، پايين آوردن سطح معيارهاي علمي و ارائه رشته‌ها و درس‌هايي -مخصوصاً در سطح دكتري- شده است كه بازار به آنها نيازي ندارد. مردم به آينده مي‌انديشند و دراز مدت بودن تأثيرات و علائق دانشگاه توجه منتقدان بسياري را به خود جلب كرده است. پس دانشگاه به عنوان واسط فرهنگ براي مردم چشم به راه هزاره‌اي نو، كانون خوبي براي به تأمل و تفكر نشستن در اوضاع خويشتن است.

 

دانشگاه، چشمة دانايي و توانايي

به‌رغم نقدهاي تند، دانشگاه هميشه نهادي بوده است و خواهد بود كه جامعه براي تحليل و يافتن پاسخ مسائل مهم روز به آن مراجعه مي‌كند. در قرون وسطا و در پاسخ به نياز به آموزش كادري مجرب جهت خدمت در كليسا، دانشگاه ايجاد شد. كليسا در آن زمان بيش از هر نهاد ديگري منبع دانش، اخلاق و حكمت بود. فضاي فرهنگي آن زمان به گونه‌اي بود كه مردم سئوالات و مسائل خود را با روحانيون مطرح مي‌كردند. با افزايش نفوذ كليسا، روحانيون و دانشگاه قدرت ترغيب و نفوذ اجتماعي يافتند. اعتماد شهروندان به روحانيون و به دانشگاه در اوضاع نابساماني و نارضايتي اجتماعي بيشتر شد و در اين ميان دانشگاه به گسترش و تثبيت وجهة علمي و فكري خود پرداخت. گرچه وابستگي مذهبي دانشگاه تقليل يافته است، اما اين نهاد همچنان منبع دانش، تحقيق، و تأثير باقي مانده است، و براي حفظ تصوير استقلال خود تلاش مي‌كند.

در واقع، نقش برجستة دانشگاه در فرهنگ، تاريخ در اثر جايگاه امني است كه دانشگاه براي بررسي جامعه و هدايت كنش‌هاي اجتماعي دارد. درك بوك رئيس سابق دانشگاه هاروارد در اثر خويش هزينه قريحه[5]  شرح مي‌دهد كه دانشگاه‌ها، استادان و محققان آن در آينده امريكا و هر ملت ديگري نقش حساسي دارند، چرا كه دانشگاه منبع اصلي سه جزء اساسي پيشرفت و بالندگي ملت‌ها مي باشد: كشف‌هاي نو، دانش تخصصي، و مردمي فرهيخته (ص 158). بوك همچنين اذعان مي‌دارد كه دانشگاه‌ها و دانشگاهيان كاركردهاي پوياي ديگري هم دارند: آنها سنت و فرهنگ ما را تفسير مي‌كنند، انتقال مي‌دهند و در راه شناخت جهان و جايگاه ما در آن كمكمان مي‌كنند و نقش مهمي هم در ارزيابي و نقد حكومت‌ها، نهاد‌ها، و سياست‌هاي عمومي دارند (ص 158). مي‌توانيم به فهرست آقاي بوك بيافزاييم و بگوييم دانشگاه‌ها از طريق دسترسي يافتن به جامعه و ارائه مستقيم مجموعه‌اي از خدمات، تأثيراتي غيرقابل انكاري بر جامعه دارند،  نقشي كه در دوران معاصر توسط ديگر نهادهاي اجتماعي همچون رسانه‌ها و بازار ايفا مي‌شود.

دانشگاه در فرهنگ همه جوامع موفق سرتاسر تاريخ نقشي ويژه و حتي مقدسي داشته است. .براي پاسخ به سئوالاتي كه در برابر ملت قرار مي‌گيرد به دانشگاهيان روي مي‌آوريم. دانشگاه فرزندان ما را آموزش مي‌دهد، در دوره گذر از نوجواني تا بزرگسالي، و تا استقلال علمي در دوره‌هاي پيشرفته به آنها كمك مي‌كند و در همة اين امور به دانشگاه اعتماد داريم. به عنوان ناظر بر جامعه قبولش داريم و حتي امتياز آزادي آكادميك هم به آن داده‌ايم چرا كه معتقديم كه «عقايد ديگرانديشان و رفتارهاي غيرمتعارف علمي، در دانشگاه بيش از هر حوزه زندگي نياز به حمايت ويژه دارد». اين نهاد، با آنكه از پشتيباني اعتماد ما برخوردار است، در صورتي كه در پاسخگويي به نيازهاي ما يا برآورده ساختن انتظارات ما به نوعي كوتاهي كند مورد انتقاد بنيادين و شديد قرار مي‌گيرد.

 

تأثير تاريخي دانشگاه بر فرهنگ ملي

از همان آغاز، دانشگاه به عنوان مركز اصلي تأثير بر عينيت‌دهي، استقرار و توزيع فرهنگ بوده است. همانگونه كه قبلا اشاره شد، اولين دانشگاه‌ها در اروپا، كه در قالب دانشگاه‌هاي پادوا و بولونيا بودند، براي پرورش روحانيون استقرار يافتند. كليسا روحانيون را براي فراگيري اصول اعتقادي دين، نقش خوددر كليسا و ضوابط معيار لازم براي عمل به دانشگاه مي‌فرستاد. اين باور وجود داشت كه اگر به روحانيون به صورت دسته جمعي تصويري واحد از نظريات و عمل مذهبي آموزش داده شود، كليسا و تعليماتش از عقايد و سنت اوليه جدا نخواهد شد. با رواج اين عقيده كه آموزش مشترك عامل مهمي در تقويت بنية كليسا است، روحانيت و به دنبال آن دانشگاه به اين پيامد منطقي رسيدند كه بايد به ديگر اركان واعضاي جامعه توجه كنند. پادوا روحاني مي‌ساخت و روحانيون از طريق آموزش مباني و تعليمات ديني يكسان به نظام گستردة شهروندان، جامعه‌اي يكدست مي‌ساختند و اين فرايند حتي در دوران نارضايتي‌هاي حاصل از جنگ‌هاي صليبي هم ادامه داشت .

با چرخش توجه دانشگاه از دين به مخاطبان و امور پيراموني دين، توجهي به ايجاد مقرراتي براي روابط متقابل اجتماعي و شهروندي به‌وجود آمد. بدين معنا كه دانشگاه در بررسي اعمال و آداب جامعه، ايجاد فهمي مشترك و استقرار مجموعه قواعد معيار براي آينده نقشي هدايتگر اتخاذ كرد. اين موضوع چندين بار در نسل‌هاي بعدي تكرار شد. يعني دانشگاه بر اين مبنا كه آموزش مشترك، هماهنگي جامعه را تقويت مي‌كند تلاش مي‌نمايد تا به قاطبة شهروندان دسترسي پيدا كند.

در هيچ جايي تحول آكادميك بارزتر از توسعه دانشگاه‌هاي تحقيقاتي امريكا نبوده است. تحول دانشگاه از بنگاهي ايالتي تا نهادي با تأثيرات پردامنه و وحدت بخش در بسياري از جهات توسعه فرهنگ امريكا را منعكس مي‌كند. رئيس دانشگاه هاروارد - نيل رودن استاين - (1996) نقش نهادهاي آموزش عالي را به خوبي شرح داده است. او بيان داشته است كه در ابتداي آموزش عالي امريكا، وقتي «هاروارد» در يك سو و «ويليام و ماري» در سوي ديگر در مراحل ابتدايي توسعه خود بودند، هر دو دانشگاه عملكردشان را در اين مي‌دانستند كه بايد براي ساكنان مذكر منطقة خود تحصيلاتي در علوم انساني فراهم آورند. پس از دورة اولية توسعه، هاروارد دانشجوياني از خارج از نيوانگلند هم پذيرفت .اصول اوليه مكتب هاروارد مبتني بر اين نظر بود كه دانشگاه محل استقرار هيئتي از دانشجوياني است كه در آينده رهبران ملي خواهند بود. آنها در دانشگاه گرد هم مي‌آيند، ديدگاه‌هاي متفاوت خود را مطرح مي‌كنند، و در تجربة آموزش مشترك، مشاركت مي‌جويند و بدين ترتيب اشتراك ايده‌ها، عقايد وارزش‌ها را تقويت مي‌كنند. چنين اميد مي‌رفت كه وقتي اين رهبران مذكر در سطح كشور پراكنده شوند،به شكلي مشابه و يكساني جامعه را رهبري خواهند كرد و از اين طريق شهرونداني يكسان و يك صدا پرورش خواهند داد و آينده‌اي مشترك براي جامعه رقم خواهند زد.

با تحول دانشگاه، افرادي كه در امريكا دسترسي به آموزش عالي نداشتند نيز به دانشگاه راه يافتند.كلارك كر اين تحول را در سه مرحله شرح داده است.[6] مرحله اول همانگونه كه بيان شد توسعة كالج‌هاي علوم انساني از قبيل هاروارد و ويليام و ماري براي نخبگان بود.

مشخصه اين مرحله «پيروي از ميراث مسيحيت» و «آموزش اخلاق» بود. پس از جنگ داخلي امريكا شرايط بروز دومين مرحله فراهم آمد. همانطور كه بسياري اشاره كرده‌اند جنبش اعطاي اراضي به دانشگاه‌ها برنامة درسي دين محور قبلي را تبديل به علم محور ساخت. همچنين در اين مرحله كالج‌ها و دانشگاه‌هايي  براي زنان، كاتوليك‌ها و سياهپوستان ايجاد شد و جمعيت زيادي از دانشجويان به آموزش در سطح كالج دسترسي پيدا كردند. سومين مرحله كه پس از جنگ جهاني دوم رخ داد منجر به گسترش دانشگاه و دسترسي بيشتر به آن شد. اين تحول حركتي است از كه مفهوم آموزش را از امتيازي براي گروه‌هاي ويژة محدودي به حقي براي اكثريتي گسترده وسعت مي‌بخشد. مرحله چهارمي هم بر اين تحول مترتب شده است[7] و نشان دهندة دوران گذار است كه در حال حاضر با آن درگيريم. مشخصه‌هاي اين مرحله عبارتند از: «افزايش دقت نظر عمومي، افزايش تداخل سياسي، درخواست پاسخگويي، و احياي مباحث هميشه موجود درباره ماهيت برنامة درسي».

بنابراين دانشگاه با رشد و تحول خويش دسترسي بيشتر و بهتري به گروه‌هاي متفاوت يافته است .طي هزارة گذشته گرچه دانشگاه مسيري طولاني را براي دست يابي به هدف اوليه‌اش (پرورش روحانيون) پشت سر نهاده است اما هنوز در اين مسير عمل مي‌كند كه ارزش‌ها و عقايد مشترك فرهنگ را منعكس نموده و آموزش دهد و مبناي مشترك يا حداقل مشابهي براي فهم شهروندان را تضمين نمايد. حوزة دلمشغولي‌ها و مطالعات تغيير يافته است، اما دانشگاه همچنان به بررسي مهمترين مسائل زمان و مكان مشغول است. دانشگاه‌هاي امروزي، از هاروارد و ويليام و ماري گرفته تا دانشگاه كاليفرنيا، تلاش مي‌كنند از طريق تدريس، تحقيق و خدمت، چارچوب مشترك فرهنگ را در كنار نقد آن منتقل كنند. از اين طريق، دانشگاه قصد دارد با زندگي همة شهروندان در تماس باشد و در فهم فرهنگ نقشي حياتي ايفا نمايد.

 

دانشگاه به منزلة معلم، توليد كنندة دانش، و ارائه دهندة خدمات عمومي

در بحث از دانشگاه به منزلة واسط فرهنگ، بهتر است اول نقش‌ها و عملكردهاي مختلف آن را از هم مشخص كنيم و بعد به تفكر دربارة آنها بپردازيم. آيين نامه دانشگاه كاليفرنيا و بسياري ديگر از دانشگاه‌هاي تحقيقاتي بر اين نكته تأكيد دارد كه نهاد آموزش عالي بايد دانشجويان را آموزش داده، دانش جديد خلق نمايد و خدماتي براي جامعه فراهم آورد. اين رسالت سه جانبه بيان موجزي از نقشي است كه همة دانشگاه‌ها در فرهنگ و يا جامعه دارند. دانشگاه در هر يك از اين سه عملكرد، يك بازنمايي عمومي از فرهنگ ارائه مي‌دهد و در تأثير گذاري بر فرهنگ نيز عمل مي‌كند. عامه جامعه بهترين فهم را از نقش آموزشي دانشگاه دارند. دانشگاه در جامعه عاملي است براي توزيع و ترويج علم و ارزش‌هاي فرهنگي. ايجاد برنامه‌هاي درسي، به كار گيري روش‌هاي تدريس و استقرار محيطهاي آموزشي همه و همه فرهنگ ما را به نسل‌هاي آينده منعكس مي‌سازند.

دانشگاه از طريق سخنراني، مشاوره، بحث و انجام كار تجربي آزمايشگاهي و ميداني، اطلاعاتي را كه جامعه نياز دارد فراهم مي‌آورد. اين كار به گونه‌اي انجام مي‌گيرد كه قوام ساختار اجتماعي را تقويت مي‌كند. نيازهاي گروه‌هاي دانشگاهي و مواد آموزش عمومي تحت تأثير فرهنگ هستند. فرايند تشكيل گروه‌هاي تخصصي، واحد‌ها، جهت‌گيري‌ها و ديدگاه‌ها حساسيت خاصي به تغييرات در علائق فرهنگي، دانش‌هاي جديد و دلبستگي‌هاي محلي دارد. در سطوح برنامه ريزي تغيير در اولويت‌ها به صورت گسترش گروه‌هاي تخصصي «مهم» و «مرتبط» و آماده سازي و ايجاد گروه‌هاي جديد ظاهر مي‌شود. به عنوان مثال در سال‌هاي اخير شاهد ظاهر شدن گروه‌هاي مطالعات زيست محيطي، علوم اعصاب، مطالعات قومي، مطالعات فرهنگي، مطالعات زنان، برنامه‌هاي چند رسآنهاي و مهندسي شبكه بوده‌ايم كه هيچكدام از آنها در نسل‌هاي گذشته وجود نداشته است. تغيير در برجستگي حوزه‌هاي تخصصي و در نگاه و رويكرد به موضوعات، نشان از زمانمند بودن روح هر رشته دارد. علاوه بر اين، جريان فرهنگ اهميت نسبي عمق نظام رشته‌اي در برابر وسعت نظام ميان رشته‌اي مورد نياز هر نسل از دانشجويان را تعيين و تجويز مي‌كند.

بنابراين، اينكه چه چيزي به دانشجويان آموخته مي‌شود و چگونه، بر حسب مقتضيات و اولويت‌هاي زمانه تغيير مي‌كند. مي‌توان مسائل مرتبط با هر دورة تاريخي را با بررسي و مقايسه صعود و سقوط گروه‌هاي دانشگاهي، تغيير در واحدها و برنامه‌هاي دكتري، و چرخش در ديدگاه‌هاي فكري حاصل از آموزش دانشگاهي درك كرد. مقتضيات و ارزش‌هاي فرهنگي، در برنامه‌ها و برنامه‌ريزي‌هاي درسي و همچنين ساختار آموزش عمومي نمود بارزي يافته است. در هر دوره تغييراتي در آنچه بايد به فرهيختگان فردا آموخت، رخ داده است. زماني كانون آموزش علوم، تعليم آثار كلاسيك و «كتاب‌هاي اصلي» بوده است درحالي‌كه دوره‌اي ديگر آموزش عمومي را در حوزه‌هاي علوم، رياضيات و فناوري لازم دانسته است. مهارت‌هاي انتزاعي از قبيل، توانايي در حل مسائل پيچيده و برقراري ارتباط مي‌تواند كانون اصلي آموزش باشد و برعكس توانايي‌هاي اصلي را نيز مي‌توان به عنوان كسب دانش واقعيات حسي و ملموس تعريف كرد. در روش تدريس، ميان تحقق بخشيدن به رويكرد روخواني و حفظ و توصية رويكردهاي تعاملي و تجربي در نوسانيم. حتي نظام‌هاي ارزيابي ما هم انحرافاتي دارد و طيفي گسترده از سئوالات چند گزينه‌اي تا ارزيابي‌هاي پيچيده را در بر مي‌گيرد.

بنابراين دانشجوياني كه يك رشته را در زمان‌هاي مختلف مطالعه مي‌كنند، به احتمال زياد آموزش‌هاي متفاوتي دريافت خواهند كرد. البته دانشِ دانش‌آموخته محصول آميزش تجربه‌هايي  است كه دانشگاه و ديگر نهادهاي آموزشي فراهم آورده‌اند. علائق و تعاملات دانش آموخته در رابطه با جامعه براي هميشه تحت تأثير اين تجربيات آموزشي خواهد بود. نقش اولية دانشگاه توليد انديشة نو مي‌باشد و در اين رهگذار، فرهنگ هم بازنمايي مي‌شود. بايد تأكيد كرد كه دانشگاه تحقيقاتي، مسئوليت دو جانبة تعليم و توليد دانش جديد را بر عهده دارد. تحقيق و تعليم، دوگانه و در تضاد و تعارض با يكديگر نيستند بلكه برعكس، در حالتي ايده آل بنگاه‌هاي تحقيقاتي تعليم را تقويت مي‌كنند، و به تعامل و برخورد دانشجويان با پرسش‌هاي نو براي تحقيق مي‌انجامد. توسعة دانش در رشته‌ها و از طريق همكاري‌هاي ميان رشته‌اي تداوم مي‌يابد.

منابع متفاوتي موضوع تحقيق را تعيين مي‌كنند كه برخي شخصي، برخي اجتماعي و برخي فرصت‌طلبانه يا اقتصادي‌اند. برخي از اين فشارها براي جامعه قوام بخش هستند. براي مثال وقتي مسئله‌اي بروز مي‌يابد يا حادثه‌اي رخ مي‌دهد كه توجه جامعه را جلب مي‌كند، محققين هم اغلب به اين حوزه توجه مي‌كنند. رشد سريع و عميق تحقيقات ايدز هم در بعد پزشكي و هم در ابعاد رفتاري آن، خواست جامعة تحقيقاتي به حضور فعال براي حل مسائل مبرم و حياتي را نشان مي‌دهد. در علوم اجتماعي و رفتاري هم به همين شكل مثال‌هايي  وجود دارد از قبيل حادثه‌اي در دهة هفتاد كه زني به نام كيتي ژنويز كه پيش چشم چندين نفر از هم محله اي‌هاي آپارتمان نشين خود آنقدر كتك مي‌خورد تا مي‌ميرد، و باعث شد تا دانشمندان به مسئله بي‌عاطفه‌گي در زندگي شهري و فرار از مسئوليت در توده‌ها و اجتماعات توجه نمايند و بدين ترتيب حوزه‌هاي تحقيق گسترده و با ثمري پديد آيد كه به فهم ما از رفتار انساني كمك مي‌نمايد.

حوزه‌هاي تحقيقات بنيادي بيش از تحقيقات كاربردي توجه ارزش‌هاي فرهنگي را به حيطه‌هاي تحقيق جلب مي‌كند. مثالي كه هميشه براي اين امر ذكر مي‌شود توجه ملي به تحقيقات علمي انجام شده پس از پرتاب ماهوارة اسپوتنيك است. مثال‌هايي  از تحقيقاتي كه در اثر نياز يا مفهوم مطرح شده توسط جامعه به‌وجود آمده، در همة رشته‌ها از هنرهاي زيبا گرفته تا مهندسي وجود دارد. با كشف و انتقال دانش‌هاي نو به عموم، فرهنگ ملي و جهاني ما به منظور تطبيق با اطلاعات، ديدگاه‌ها، و حتي روال‌هاي نو تغيير مي‌كند. ما براي حل مشكلات و معضلات جامعه به محققان روي مي‌آوريم. براي درمان درد‌ها، حفاظت از محيط زيست، و روشن كردن پيچيدگي‌هاي رفتار انساني به علم روي مي‌آوريم. تأثير اين عمل بر رقابت اقتصادي مان واضح است. جمعي از اقتصاددانان، از جمله رئيس سابق شوراي مشاوران اقتصادي كاخ سفيد، لورادندرئا تايسون از دانشگاه بركلي، بارها اهميت تاريخي تحقيق علمي را بر اقتصاد ملت ما نشان داده‌اند.

گفته مي‌شود كه نيمي از رشد اقتصادي ملت ما بعد از جنگ دوم جهاني در اثر پيشرفت‌هاي علمي و نوآوري‌هاي فني است.[8] بنابراين، سرمايه گذاري دولتي و خصوصي براي بخش تحقيق و توسعه، رشد و رونق اقتصادي براي ملت ما به ارمغان آورده است و نيز صنايع و خدماتي را ايجاد كرده كه نياز به كار نيروي دانش آموختگان دانشگاه‌ها دارد. از مثال‌هاي پيش پا افتادة تأثير تحقيق بر ايجاد صنايع مي‌توان به فناوري زيستي (بيوتكنولوژي)، توسعة فرآورده‌هاي دارويي جديد، و فناوري‌هاي رايانه‌اي از جمله ريز تراشه‌ها اشاره كرد. ظهور صنايع عظيم تصوير برداري‌هاي پزشكي از جمله اشعه ايكس، سي‌تي‌اسكن، ام‌آرآي، و غيره نتيجه تحقيقات پايه انجام شده در علوم فيزيك، شيمي و رايانه است. صنايع چند ميليارد دلاري كه از اين پژوهش‌ها نشأت گرفته، با بهبود بخشيدن به سلامت و كيفيت زندگي و با ايجاد حوزه‌هاي نو علايق حرفه‌اي و آكادميك منجر به ايجاد تحقيقات ديگر، فناوري‌هاي بديع و شغل‌هاي زيادي گرديد كه تغييرات عمده‌اي براي ملت ما پديدآورد. به همين ترتيب، ديگر تحقيقات كاوشگرانه منجر به ايجاد اينترنت گرديد.[9]

تا همين چند سال پيش، در اوايل و اواسط دهة نود ميلادي، بيشتر امريكايي‌ها چيزي درباره شاهراه‌هاي اطلاعاتي نمي‌دانستند. با اين وجود، تحقيقاتي كه به اين مسائل مي‌پردازد و دانش و فناوري كه زيربناي اينترنت است از چند دهة قبل در جريان بوده است. در دهة چهل وقتي فيزيك‌دانان به تحقيق در ماده مشغول بودند، ترانزيستورها و بعد اسيلاتورهاي امواج ريز (مايكرويو) را ابداع كردند. در سال 1966 در مقاله‌اي چنين عنوان گرديد كه شايد بتوان نور را از طريق فيبرهاي شيشه‌اي به فواصل دورمنتقل كرد. سي سال بعد فيبرهاي نوري در سرتاسر جهان كشيده شدند. تأثير اين تحقيق بر فرهنگ چيست ؟ انقلابي در جامعه و در فرهنگ پديد آمد. ارتباطات ملي و جهاني، اتكاي به فناوري، و رابطة ما با اطلاعات براي هميشه متحول شد.

و بالاخره اينكه دانشگاه عملكردي در جهت ارائه خدمات عمومي دارد كه تحت تأثير نيازهاي فرهنگ مي‌باشد و تأثيري مستقيم بر جامعه دارد. علاوه بر تأثير آموزش و تحقيق، دانشگاه از طريق كنش مستقيم نيز بر جامعه و فرهنگ اثر مي‌گذارد. استادان، كارمندان و دانشجويان دانشگاه براي طيف وسيعي اطلاعات و خدمات ارائه مي‌دهند. دانشگاه به صورت ارائه مشاوره‌هاي حقوقي و تجاري، معالجة پزشكي و غيره به افراد در اجتماعات مختلف خدماتي ارائه مي‌دهد. علاوه بر اين، در انتقال اطلاعات به عموم و تقويت فهم جامعه از مسائل مورد مطالعه و تدريس نيز تلاش زيادي مي‌كند.

مؤسسه‌هاي آموزش عالي همچنين تلاش‌هايي  براي جذب دانشجويان و تقويت آمادگي دانشجويان و آينده انجام مي‌دهند. درگيري با مقولة هنر نيز به عنوان حوزه‌اي ديگر بايد ذكر شود. در اين مورد دانشگاه سهم مهمي در ارتقاي كيفيت زندگي جمعي جامعة پيرامون خود دارد. دانشگاه‌ها به اجتماع پيرامون خود آرايه‌اي از خدمات جانبي ارائه مي‌دهند كه نهادهاي ديگر به سختي از عهدة اين كار برمي‌آيند. دانشگاه‌ها نمايشنامه و موسيقي اجرا مي‌كنند و پروژه‌ها و برنامه‌هاي تجربي را به جامعه مي‌برند. در دانشگاه نمايشگاه‌هايي  از نقاشي، طراحي، عكاسي و ديگر هنرهاي زيبا برپا مي‌شود وضمن اين كار علاوه بر تقويت آنها، آثار ملي و بين المللي وذوق و قريحة هنرمندان محلي را براي عموم ارائه مي‌دهند.

 

هزارة آتي از آن كيست؟

بدون در نظر گرفتن برنامه‌هاي درسي، ديدگاه‌ها، جنبه‌هاي تربيتي و يا محيطهاي آموزشي بكارگرفته شده در هر زماني، دانشگاه دانشي را كه اساسي فرض شده است به دانشجويان مي‌آموزد و به آنها طريقه فكر كردن را نشان مي‌دهد. دانشگاه اين كار را در حالي انجام مي‌دهد كه يك چشم و يك گوشش به فرهنگ روز متوجه است. در هر دوره‌اي به افراد تحصيل كرده شيوه‌ها و نظام‌هاي آموزشي خاصي تعليم مي‌دهد كه به بهترين وجهي با سازمان دانش آن دوره تناسب داشته باشد. براي مثال، در حال حاضر شاهد طلوع عصر اطلاعات هستيم، عصري كه در آن محيط هاي آموزشي و زندگي در دانشگاه‌هاي ما محل توسعه مهارت‌هاي تحقيقاتي و كسب و كاربرد دانش است. از جملة اين مهارت‌ها و اطلاعات محتوايي اين است كه دانشجويان مي‌آموزند كه دانش را بكاوند، و از فناوري‌هاي اطلاعاتي در جهت جستجو، كسب، استفاده و مراودة دانش استفاده كنند. اين مهارت‌ها كه بيش از واقعيت‌ها و موضوعات خاص هستند، براي موفقيت‌هاي آينده، اساسي برشمرده مي‌شوند.

گزارش كميته هزاره دانشگاه كاليفرنيا بر اين نكته تأكيد دارد كه فرد تحصيل كرده در هزارة آتي نياز به مهارت‌هاي كلامي، بصري، محاسبه‌اي و حل مسائل دارد و بايد توانايي پذيرش و به كارگيري فناوري‌هاي در حال توسعه و نو را داشته باشد و شهامت و اعتماد به نفس روبه‌رو شدن با ناشناخته‌ها و امور غيرمتعارف را نيز دارا باشد. اين گرازش اعلام مي‌كند كه كارگران آينده در طول دورة كارشان ممكن است بارها كارشان را عوض كنند همچنين مهارت‌هاي لازم براي موفقيت در هر كاري در طول زمان مخصوصاً با پيشرفت‌هاي فناوري، متغير و متحول مي‌شود. پس، بنا به نظر كميتة هزاره «آموزش، گونه‌هاي متفاوتي از فرصت‌ها را براي دانشجويان براي ايجاد عادت هميشگي به كنجكاوي در آنان ايجاد خواهد كرد و در عين حال آنها را براي شغل‌ها و زندگي حرفه‌اي آينده آماده خواهد كرد.[10] اگر دانشگاه مجراي فرهنگ شده است و اين امر در زماني رخ داده كه اتكاي فرهنگ بر دانش هر روزه بيشتر مي‌شود، پس به يقين فرهنگ ما به آن بخش‌هايي  از جامعه بها خواهد داد كه به دانشگاه دسترسي دارد. گفته مي‌شود كه در جامعه ما فاصله‌اي علمي و آموزشي به‌وجود آمده است. ما جامعه‌اي به‌وجود آورده‌ايم كه تشكيل شده است از دارندگان و فقراي اطلاعات و آموزش. اين فقراي آموزشي و اطلاعات بدون استفاده از محصولات دانشگاه قادر نخواهد بود در پيشرفت‌هاي قرن آينده سهمي داشته باشند و نخواهند توانست مهارت‌هاي فني و تخصص‌هاي علمي لازم براي موفقيت و سعادت را كسب كنند.

با نزديك شدن به هزاره‌اي نو، مهم است كه به آموخته‌هاي دانشگاه پادوا و به حكمتي كه دانشگاه در طول تاريخ اشاعه داده است بازگرديم. اگر مي‌خواهيم مردم، فهم ما از جهان و ارزش‌ها و عقايد ما را بپذيرند بايد آموزشي سالم و همگاني براي شهروندان ارائه دهيم و اين اصل را به رسميت شناخته و از آن حمايت كنيم. اين عقيده كه جامعه‌اي هماهنگ نتيجه آموزش مشترك و همگاني است هنوز وجود دارد اما تلاش براي به عمل كشيدن آن هميشه موفق نبوده است .

اغلب، سرمايه گذاري در بخش آموزشي به عنوان راه حلي براي ارتقاي رهبري جهاني ملت‌ها شناخته شده است. معتقديم كه بهبود نظام آموزشي و تقويت دسترسي و برابري در آموزش كلي ‌موفقيت جامعه است هم در جنبه‌هاي رقابت بين‌المللي و هم در تلاش براي رو در رويي با چالش‌ها. اما يكي از معضلات بزرگ زمانه ما اين است كه كيفيت و دسترسي به آموزش به خوبي در ميان اقوام مختلف ملت توزيع نشده است. ندانسته نظامي طبقاتي ايجاد كرده‌ايم كه با نژاد و قوميت هم‌پوشي دارد و اگر در جهت رفع تبعيضات اقدامي به عمل نيايد براي دموكراسي از اين هم مخربتر خواهد شد.

از بسيار جهات، مسئله «دانشگاه متكثّر و آگاه به تفاوت»[11] بحث اساسي دانشگاه‌هاي مدرن شده است. دانشگاه مدرن اين امر را با همه جنبه‌هايش منعكس مي‌كند و موضوع اصلي انديشه و بحث رهبران دانشگاه است كه اين امر تبديل به مناقشه‌هايي  در بين دانشجويان، استادان، مجريان و سياستگذاران و همچنين عموم شده است. به طور كلي رهبران دانشگاه توافق دارند كه گردآوردن مردمي با پيش زمينه‌هاي متفاوت و ايجاد فرصت‌هايي  براي جامعة معلمان، محصلان و محققان براي آموختن از و دربارة همديگر، براي دانشگاه ضروري است. آنها اين امر را به عنوان جزء جدائي‌ناپذير آموزش دانسته و آن را براي موفقيت دانشگاه مدرن، اساسي و براي تقويت و حمايت از انسجام ملي و مردم‌سالاري موفق، بنيادين دانسته‌اند. ديگر مشاركت كنندگان در جامعة آكادميك و شاهدان و ناقدان خارج از نظام آموزش، نظرات مختلف و متفاوتي ارائه مي‌دهند.

گاه چنين عنوان مي‌شود كه تكثّر فرهنگي در دانشگاه از كيفيت آموزش مي‌كاهد. اين مخالفان ادعا مي‌كنند كه پذيرش گروه‌هاي متفاوت، خواه اقليت‌هاي داخلي باشند يا شركت كننده‌هاي بين‌المللي، كيفيت آموزش و تحقيق را به خطر مي‌اندازند. آنها مي‌گويند تكثّر فرهنگي در كلاس درس محققان كمتري توليد مي‌كند و توانايي دانشگاه در توليد تحقيقات و پژوهش‌هاي كيفي را كه مي‌تواند رهبري اجتماعي و اقتصادي جامعه ما را تحريك كند، به مخاطره مي‌اندازد. علاوه بر اين گفته مي‌شود كه اتخاذ برنامه‌هاي درسي با موضوع مطالعة فرهنگ‌ها و چند فرهنگ گرايي بازده آموزشي ما را كاهش مي‌دهد. چنين ناقداني اغلب دستاوردهاي حاصل از مشاركتي كه در محيط دانشگاه‌هاي تحقيقاتي مختلف گزارش شده است را ناديده گرفته‌اند.[12]

به طور كلي مي‌توان گفت كه تكثّر و تفاوت فرهنگي در دانشگاه كيفيت سازماني را خيلي بيشتر از آنكه از اعتبار بياندازد، قوام مي‌بخشد و به آن كمك مي‌كند.[13] تكثّر و تنوع در دانشگاه به ظاهر مسئله و دلمشغولي امروز است، اما به اشكال مختلف در طول تاريخ دانشگاه بروز يافته است. در دانشگاه قرون وسطا وقتي بنا شد اين نهاد از مرزهاي رهبانيت فراگذرد، مسئله تكثّر و تنوع فرهنگي هم وجود داشت. در سال 1842 هاروارد با پذيرش دانشجويان از ايالات مختلف مغرور بود. در آن زمان، وقتي هاروارد سه دانشجوي ويرجينيايي را در كلاس‌هايش پذيرفت اولين مراحل تكثّر و تفاوت طي شد. يكي از اين دانشجويان پسر رابرت اي. لي بود. از اين دستاورد اوليه خيلي فراتر رفته‌ايم و امروزه تحقيقات و كارهاي علمي، كلاس‌ها و بحث‌هاي فكري همه از مزاياي بي بديل تنوع و تكثّر دانشجويان و استادان بهره مي‌برد كه زمينه‌هاي فردي متفاوتي داشته اند. بسياري از دانشگاهيان تنوع و تكثّر را براي كيفيت فكري و براي تخيل خلاقي كه ايده‌هاي نو، ايجاد فناوري‌هاي بديع و تحول ضوابط معيار و رسوم فرهنگي را سبب مي‌شود، ضروري و اساسي خوانده‌اند.

پس هزارة بعدي از آن كيست ؟ هزارة بعدي از آن جهانيان است. هر تلاشي در محدود كردن حوزة مشاركت و سهم ديگران در اين عصر، بي‌شك منجر به حذف كل فرهنگ ما از عرصة جهاني خواهد شد. وقتي محققاني را به نمايندگي از بخش‌هاي مختلف كشور و جهان، با ديدگاه‌هاي متفاوت، و با آزادي در به پرسش كشيدن عقايد يكديگر دور هم جمع آوريم، به جامعه فايده رسانده‌ايم. براي آنهايي  كه مي‌خواهند آزادانه و بدون توجه به مناقشات به مطالعه و تفكر بپردازند، عقايد را به زير سؤال ببرند و مفاهيم جديد مطرح كنند، دانشگاه‌هاي سراسر جهان به عنوان جايگاهي ايده ال شناخته شده‌اند. دانشگاه فرهنگ را منعكس و خلق مي‌كند و اعوجاجات پديد آمده در آن را به چالش مي‌كشد. دانشگاه براي حفظ مهمترين نقش خود بايد به پرداختن به همة جنبه‌هاي رسالت خويش ادامه دهد، بدين‌ترتيب آيندة دانشگاه تضمين مي‌شود و در نتيجه جهان پويايي و زندگي خود را از دست نمي‌دهد.

References

 

Bok, D. (1993). The Cost of Talent: How Executives are Paid and How it Affects America. New York: Free Press.

Bowen, W. G., & Bok, D. (1998). The Shape of the River: Long-Term Consequences of Considering Race in College and University Admissions. Princeton. NJ: Princeton University Press.

Clinton, W. J., & Gore, A. (1994). Science in the National Interest. Washington, DC: Executive Office of the President.

Douglass, J. A. (1998). A Certain Future: Sputnik, American Higher Education and the Survival of a Nation. Manuscript submitted for publication.

Graham, H. D., & Diamond, N. (1997). The Rise of American Research Universities. Baltimore: Johns Hopkins University Press.

Greenwood, M. R. c. (1995). "Societal Expectations from Research Universities and the Higher Education system". In K. Patel (Ed.), Reinventing the Research University (pp. 31-43).Los Angeles: Regents of the University of California.

Kennedy, D. (1997). Academic Duty. Cambridge, MA: Harvard University press.

Reading, W. (1996). The University in Ruins. Cambridge, MA: Harvard University press.

Rosenawieg, R. M. (1998). The Political University: Politics, and Presidential Leadership in the American Research University. Baltimore: Johns Hopkins University Press.

Rudensine, N. (1996, April). The Uses of Diversity. Harvard Magazine, pp. 49-62.

University of California, Santa Cruz. UCSC at a Crossroads: Advisory Report of the Millennium Committee. Santa Cruz: UCSC Administration Advisory Report, Chancellor's Office. 

NOTES

[1] Greenwood, M.R.C., North, Karen and Dollenmayer, Judith. “Whose Millennium? The University as a Medium of Culture” in American Behavioral Scientist, March 1999, Vol. 42, issue 6, pp. 1041-1052.

[2]Rosenzweig, 1998

[3] Kennedy, 1997

[4] Reading, 1996

[5] Derek Bok, 1993

[6] Greenwood, 1995

[7] Ibid.

[8] Douglas, in press

[9] Clinton and Gore, 1994

[10] University of California, in press, p. 11

[11] Diversity

[12] Graham and Diamond, 1997

[13] Bownen and Bok, 1998