لبخند
استادـدانشجويان عزيزهمچنان كه ملاحظه مي فرماييداين مريض از طريق اينترنت درمان شده است ـ ببخشيد استاد پس چرا هر از گاهي اين بيمار ريپ مي زند؟ چون هر چند دقيقه يك بار ارتباط با شبكه قطع مي شده لذا درمان كامل صورت نپذيرفته
منشي از مردي كه تقاضاي ملاقات كرده بود، پرسيد
- شما با &ايشون دوست هستيد، يا باهاشون حساب و كتاب داريد، يا كار اداري؟
مرد گفت: اولاً بيست ساله دوست هستيم، ثانياً ازش يك ميليون پول طلب دارم، ثالثاً
ميخوام باهاش در مورد يه پرونده اداري هم مشورت كنم.
منشي گفت: اولاً تا دو دقيقه ديگه ميتونيد ايشون رو ببينيد، ثانياً ايشون مرخصي
هستن و تا يه هفته ديگه نميآن، ثالثاً ايشون جلسه دارن
عابر از يك تروريست پرسيد: آقا ساعت چنده؟
تروريست: نميدونم، ولي اين ساختمون روبهرويي هر وقت منفجر شد، ساعت هشت شبه.
تنهايي
قاضي: تو به تنهايي اين همه پول دزديدي؟
دزد: آره، بد زمونهاي شده، به هيچكس نميشه اعتماد كرد.
شمسي: عجب ماشين شيكي خريدي، لابد شوهرت شغلشرو عوض كرده!؟
قمر: نه، من شوهرم رو عوض كردم
داشت غرق ميشد
يك قايق در حال حركت مردي رو در حال غرق شدن ديد. بهش نزديك شد. كسي كه توي قايق
بود پرسيد: تو داري غرق ميشي؟
مرد سرشو بلند كرد و گفت: آره، چطور مگه؟
سر و صدا
او رانندة بسيار بيدقت و بينظمي بود، وقتي ماشين را خريد از هيچ جاي ماشين صدا در
نميآمد، جز ضبطصوت آن. وقتي ماشن را فروخت همه جاي ماشين صدا ميداد جز ضبطصوت
آن
نوع مرگ
وكيل مدافع به دوستش كه دكتر بود رسيد و به شوخي بهش گفت: ببينم، بازهم مشتريهات
رو به كشتن ميدي؟
دكتر گفت: آره، ولي نه بالاي دار.
گريم
اولي: قراره گريم كنم و نقش يك ديوانة رواني رو بازي كنم
دومي: حالا گريم چه ضرورتي داره؟
ناصرالدينشاه
ديوانه سراغ رئيس تيمارستان اومد و بهش گفت: من ميترسم، يه ديوونه اومده اينجا به
من ميگه ناصرالدينشاه
رئيس تيمارستان گفت: اشكال نداره عزيزم، لابد فكر ميكنه ناصرالدينشاه هستي
. ديوانه گفت: آخه اسمش ميرزارضا كرماني هست
گلدون قديمي
خدمتكاري كه براي تميز كردن خانه آمده بود يك گلدان قديمي چهارصد ساله را موقع تميز
كردن به زمين انداخت و شكست. خانم خانه كه خيلي ناراحت شده بود، گفت: ميدوني اين
گلدون مال چهارصد سال پيشه؟
. خدمتكار گفت: خدا رو شكر! فكر كردم تازه خريدينش
تلفن
پدر براي اولين بار ديد كه دخترش به جاي اينكه دو ساعت با تلفن حرف بزنه بعد از يك
ربع حرف زدن تلفن رو قطع كرد. پدر پرسيد
- كي بود#1567;
دختر گفت: شماره رو عوضي گرفته بود
يك روز راننده ماشين بنزي كه از اتوباني مي گذشت در كنار اتوبان به راننده اي كه ماشين ژياني داشت و ماشينش خراب شده بود برخورد كرد كه طلب كمك مي كند ؛ راننده ماشين بنز توقف كرد تا ژياني رو بوكسل كند ؛ اما مردي كه ژيان داشت گفت : امكان دارد شما تند برويد و اتفاقي بيفتد ؛ مردي كه بنز داشت با خنده گفت : اگر ديدي تند رفتم چراغ بزن تا متوجه شوم و آروم برم ؛ خلاصه هر دو حركت كردن ؛ وسط راه بي ام وي آمد و با سرعت از بنز سبقت گرفت ؛ راننده بنز كه از اين حركت ناراحت شده بود پا رو گذاشت رو گاز و دبرو ؛ بعد از مدتي كه اين مسابقه ادامه داشت پليس راه به سرعت به همكار خود زنگ زد و با تعجب گفت : تو اتوبان يك بنز و يك بي ام و مسابقه گذاشتن ؛ همكار اين آقا گفت اين كه تعجب نداره ؛ مرد پليس كه هنوز باورش نمي شد گفت : نه بابا اينجاش تعجب داره كه بنز و بي ام و مسابقه مي دادند اما يك ژيان پشت سر اينا چراغ مي زد و هي بوق مي زد تا سبقت بگيره !!!؛