خسته از اين دوری و ، اين محنتم
خسته از اين حال و روزِ زندگی
خسته از روز و شبِ بي محتوا
خسته از اين بی قراری ، بندگی
بَندِ بَندِ اين هوسهای ، محال
بَند در اين های و هوی بی مجال
بَند ، امّا دِل رها گشته مرا
زين قفسهای زر و سيمِ خيال
ای خدا دستم بگير ، مستِ تو ام
اين وجودِ مست ، از هستِ تو ام
مستِ مُردن ، مستِ بودن پيش تو
تشنه پيمانه از ، دستِ تو ام
دفتر شاهد و مشهود