خَموش و خُفته در کُنجی


به دل گنج نيازت

کلام دلنشين آيت نور

صدايی آشنا در جانِ روشن

به صَدرِ واسِعَم پيمان محکم
 

 

 


چگونه بی تو شبها روز گردد

چه تا روزم به شب مَستور گردد

نظر بر تو مرا منظور گردد

دلم بی تو مرا منفور گردد

 


چرا خفتي ؟

چرا خفتم !
 

 

صدامان می کنند

 

 

 

 برخيز ندا کن
 

 



ستايش بهر رَبُّ العالَمين است

همان رحمان که بر ما چون رحيم است
 


به روزِ پيش و پس ، مالک باشد

به غيرش هر جهان هالِک باشد
 


تو را عابد  ،  زِ تو ياری بِجوييم

تويی مَعبود  ، رهت بايد بپوييم
 


تو را خواهيم ، به راهت رهنما باش

به راه قربتَت ما را ندا باش

 

 

 

 

 

دفتر شاهد و مشهود