اُميـد
از ديد بزرگان
خيام
به گردابي چو مي افتادم از
غم
به تدبيرش اميدِ ساحلي
بود
حافظ
ما به اميد عطاى تو چنين
پركاريم
كار ما را به اميد
دگران نگذارى
صائب تبريزى
دارم اميد عاطفتي از جناب
دوست
كردم جنايتي و همه اميدم به
وفاي اوست
حافظ
از اهل زمان عار مىبايد
داشت
وز صحبتشان كنار مىبايد
داشت
از پيش كسى كار كسى
نگشايد
اميد، به كردگار مىبايد
داشت
ابوسعيد
ابوالخير
اهل زمان= كسانيكه وقت
ندارند
بر آي اي آفتاب اي آفتاب
صبح اميد
كه در دست شب هجران
اسيرم
حافظ
به هنگام سختى مشو نااميد
كه ابر سيه بارد آبي
سپيد
نظامى
نا اميدان كه فلك ساغرِ ايشان
بشكست
چو ببينند رخ ما، طرب از سر
گيرند
مولوي
پس از نا اميدى بسى
اميدهاست !
پس ِ ظلمت، دوصد
خورشيدهاست!
مولوى
دلا ز رنج حسودان مرنج و واثق
باش
كه بد به خاطر اميدوار ما
نرسد
حافظ
چون عرصه ي تـنگت ندهد
رخصت پرواز
رو آرزوى نعمت بىبال و پرى
كن
سعدى
عشق مي ورزم و اميد كه اين فن
شريف
چو هنرهاي دگر، موجب حرمان
نشود
حافظ
حرمان= غم
همه ي مال و دل بداده، سر
كيسه برگشاده
به اميد كيسه ي تو، كه خلاصه
ي وفايي !
همه را دكان شكسته، رهِ خواب
و خور بسته
بر آن نشسته كه ز هر گوشه اي
درآيي !
مولوي
كمرِ كوه كم است از كمرِ مور
اينجا
نا اميد از در رحمتش مشو اي
باده پرست
حافظ
خاك قدم تو، تاج خورشيد
ارزد
يك دم نفست به عمر
جاويد ارزد
شكرت باد كه ز غير تو
نوميد شدم
وين نوميدى هزار اميد
ارزد
انورى
غمناكم و از كوى تو با غم
نروم!
جز شاد و اميدوار و خرّم
نروم
از درگه همچون تو كريمى
هرگز
نوميد كسى نرفت و من هم
نروم!
ابوسعيد
ابوالخير
خوش آن رمزى كه عشقى را نويد
است
خوش آن دل كاندر آن نور اميد
است
پروين اعتصامى
هرچند فراق، پشت اميد،
شكست
هرچند جفا دو دست آمال
ببست
نوميد نمىشود دل عاشق
مست
هر دم برسد به هرچه همّت
دربست!
مولوى
اى دل، هدفم زان همه
سرگردانى
نوميدى و درد بود و
بىدرمانى
من كار نه از روي
اميد مىكردم
بارى تو كه در ميان كارى،
دانى
انورى
در نوميدى بسى اميد است
پايان شب سيه سپيد
است
نظامى
با همه جرمم اميد و با
همه خوفم رجاست
گر دِرم هامان مس است، لطف
شما هم كيمياست
سعدى
تو گِل بُدي و دل
شدي
جاهل بُدي، عاقل
شدي
وان كو كشيدت
اينچنين
زان كو كشانت كش
كشان
مولوي
اميدوار باش
سقراط
اميد
ما مذهب ماست.
لاندور
اميد در زندگانى همان
قدر اهميت دارد كه بال براى پرندگان.
ويكتور
هوگو
مردم تيرهبخت، درمانى
جز اميد ندارند.
ويليام شكسپير
كسي كه اداي كمك كردن به
ديگران را از خود در مي آورد
هرگز به چشمه هاي زلال اميد
نخواهد رسيد
دكتر وين و .
داير
اگر باور داري كه قطره اي
هستي كه به درياي عشق سرازير مي شود
پس مانند يك قطره ي آب انعطاف
پذير باش تا اميد از تو گرفته نشود
الكساندر دوما
هر وقت به مانعى بر خوردي،
بجاي اينكه يأس را براي خودت برگزيني
درس گرفتن و كمي بيشتر عاشق
شدن را در دستور كارت قرار بده.
ساموئل اسمايلز
دنيا با اميد برپاست و آدمى
به اميد زنده است.
مثل فارسى
چه راخت مي شود دوباره
اميدوار شد!
جُبران خليل
جُبران
مأيوس مباش؛ چون ممكن است
آخرين كليدى كه در جيب دارى، قفل را
بگشايد.
تروتى ويك
انسان اين توانايي را دارد
كه هميشه به سازندگي فكر كند.
اميركبير
اميد، صبحانه دلپذيرى است؛
اما شام درخور توجّهى نيست.
فرانسيس بيكن
كمي آب و يك دانه ي لوبيا به
تو درس اميد مي دهد
ساموئل اسمايلز
نا اميدي خوراك افكار سياه
است
ويليام شكسپير
آرزوهاى هر فردى محدود به
ادراكات اوست؛ كسى نمىتواند فراتر از آنچه درك مىكند،
آرزو نمايد.
ويليام بليك
آن كس كه اميد را از دست
مىدهد، خيلى چيزها را از دست داده است.
مَثَل اسپانيايى
اگر روزگارى شأن و مقامت
پايين آمد، نااميد مشو؛
چون آفتاب، هر روز
هنگام غروب، پايين مىرود تا بامداد روز ديگر، بالا
بيايد.
افلاطون
اميد، نصف خوشبختى
است.
مثل تركى
بين دو نفس، اين فقط اميد است
كه اجازه ي نفس كشيدن را دارد
مثل انگليسى
اميد مانند نفس كشيدن است و
نااميدي مانند حبس نفس در سينه
مثل چيني
راه زندگى پر از موانع و
مشكلات است؛ تنها كسى مىتواند از اين راه پرخطر عبور
كند
كه روحش از اميد، لبريز
باشد و نوميدى در وى نفوذ نكند.
جان لوبوك
آويبورى
عاملى كه اينگونه زندگى را
بر ما غمانگيز ساخته، پيرى و پايان لذّتها نيست، بلكه
قطع اميد است.
ويليام شكسپير
علت نا اميدي انسانها كوري
بصيرتشان است.
آنتوني رابينز
كسى كه نااميدي را وسيله كسب
معاش خود
قرار
بدهد،
احتمال دارد از گرسنگى
بميرد.
فرانكلين
گريه چرا؟ فتح را آرزو
كنيد!
استفن گرين
ديو چو بيرون رود، فرشته
درآيد
مثل ايراني
(برگرفته از شعر
مولانا)
اميد، مانند قلابى است كه
هرچيز را بهسوى ما تواند كشيد.
دِيْل كارنگى
اميد و آرزو آخرين چيزى است
كه دست از گريبان بشر برمىدارد.
ژان ژاك روسو
آدمى وقتى پير مىشود كه
آرزوهاى خود را از دست داده باشد و
ديگر چيزى نداشته باشد
كه چونان آرزو بدان بينديشد.