البته بعضيها بهش ميگن طبيعت. اما براي من
اسمها خيلي جدا كننده نيستند. بزرگترين فرق تو با ديگري اينست
كه تو خدا را بگونه اي ديگر باور كرده اي. خدا ترا در مقابل هر
گزندي محافظت مي كند. انسانهايي لذت مي برند كه بتوانند بگونه
اي ديگر اعتماد كنند.
وقتي جواب سوالي را ميگيري و مساله اي را حل
كني احساس شخصيت در خود تقويت كرده اي. براي حل مسايل هرگز
نگو: ‹چرا اين مساله پيش آمد؟›. بجاي اين سوال عادت كن كه
بگويي: ‹چگونه اين مساله را حل كنم؟› تنها در اينصورت است كه
ضمير ناخودآگاهت در كائنات براي حل سوال تو راههاي متفاوتي را
بنزد تو مي آورد آنهم از انواع بهترين راههاي موجود براي شرايط
خاص تو. اما اگر سوال اولي را بپرسي كه «چرا اين مساله برايم
پيش آمد؟»، ضميرناخودآگاهت ميگردد اما چون به جوابي نميرسد و
نقصي در كارهايت نمي يابد بالاخره پاسخ مزخرفي برايت مي آورد
كه : ‹خـر ِ تو از كره گي دُم
نداشت، بدبخت !›. و خدا نكند چنين مزخرفاتي را باور كني!
اصل
ششم: سوالات
طلايي.
سوال 1: اين
رخداد چه پيام مثبتي براي من دارد؟ مثلا كسي فوت
ميكنه. تو نبايد احساس بدبختي كني. بگو اين رخداد چه پيام
مثبتي براي من دارد؟ جواب اين سوال يكبار براي خودم اين بود:
اين مرگ بمن ثابت مي كند كه من زنده هستم. پويا هستم و هنوز
اميد دارم كه به آرزوهاي اصلي ام برسم. چون هنوز قلب من بسيار
گرم است و در حال تپش. هيچ ميدوني قلب گرم چه نعمت خوبيه؟!
سؤال 2: چه
نكته ي خوب و مثبتي در آنچه دارم هست؟ خواهرزاده ي
من 5 سالش بود. جالب اينه كه بچه ها اين نكات را مي دانند و
اجرا مي كنند ولي در بزرگسالي از ياد مي برند. او ماشين زرد
كوچولويي داشت كه از آن خوشش نمي آمد و هميشه پرتش ميكرد. يه
روز بچه اي از اقوام بهمراه خانواده ميهمان خواهرم بود و من هم
آنجا بودم. اون بچه از همان ماشين زرد رنگ خواهرزاده ام داشت.
نتيجه را خوب ميدانيد. خواهرزاده ام فورا رفت و از توي سطل
آشغال ماشينشو آورد و شست و خشك كرد و بلند به همه ي مهمانها و
من جمله اون بچه گفت: «من بهترشو دارم!» باور نمي كنيد ولي اين
ماشين عزيزترين ماشين زندگي او شده. الان چند وقته كه در ايام
تب، فقط با اون ماشين بازي ميكنه و واقعا لذت ميبره. اين ناشي
از احساس شخصيتيست كه در پس اين ماجرا به او دست داده. نمي
گويم كه چيزهاي اطرافمان را نگه داريم و هيچ چيز را از منزل
بيرون نبريم و با چيزهاي بهتر معاوضه نكنيم. نمي توانيم همه
چيز را در منزلي شلوغ دوست داشته باشيم. منظور اين كلام اينست
كه: ما بعضي چيزها را داريم و دور جهان دنبالش مي گرديم.
سالها دل طلب جام جم از ما مي كرد........آنچه خود داشت ز
بيگانه تمنا مي كرد.
از وجود چيزهايي كه بدنبالشان ميگرديم
اطلاع پيدا كنيم. حتما بعضي مواقع ديديد كه نمكدان جلوي چشمتان
است، ولي داريد داد ميزنيد كه «مامان نمكدون كجاس؟»
اتفاقا
بعضي مواقع بايد بخشيد . مثلا دكتر وين
داير مي گويد: « در كمد لباس تو لباسهايي هست كه
سالهاست نپوشيده اي و عملا متعلق به تو نيست! آنها موانع رسيدن
انعام جديدي از جانب طبيعت به كمد لباس تو هستند. اين لباسها
را به نياز مندان بدهيد تا خدا به شما لباسهاي زيباتر عطا كند.
كمد لباس خود را از چيزهايي كه متعلق به خودت است پر كن.»
سؤال 3: با يك سوال مي تواني
بفهمي كه بايد چه كني تا مساله ات حــل شود.
بپرس: ‹ من فورا چه بايد بكنم كه اين
مساله آنطور كه دلم ميخواهد حل
شود؟›