72 سال از روزي مي گذرد
كه وزارت آموزش و پرورش ژاپن اعلام كرد كه از سال تحصيلي بعد
نيمي از 36 ساعت دروس هفتگي دبيرستانهاي آن كشور به «تاريخ»
اختصاص خواهد داشت. در آن زمان هيچ دولتمردي در ساير كشورها،
جز چند تحليلگر در روزنامه هاي سويس و فرانسه نيت واقعي دولت
ژاپن را درك نكرد. اين درس تاريخ مشتمل بر
كتابهاي زير خواهد بود:
- «تاريخ
مردم ژاپن»،
- «تاريخ
فرهنگ و تمدن ژاپن»،
- «تاريخ
نظامي ژاپن»،
- «تاريخ
مبارزه ي مردم ژاپن با تجاوز و سلطه ي خارجيان از مغولها تا
غربيها»،
- «تاريخ
جهان گشايي و استعمار غرب بر قاره هاي ديگر»،
- «تاريخ
سلطه ي ارژپائيان و آمريكائيان در آسيا»،
-
«روانشناسي استعمار در ميان غربيها»،
- «ارزش
فرهنگ ژاپن»،
- «اصالت
ژاپني»
تحليلگرايان
فرانسوي و سويسي نوشتند هدف دولت ژاپن از تدريس 18 ساعت
«تاريخ» در هفته در مدارس آن كشور، تقويت ِ حس تنفر از
استعمارگران و آماده ساختن ژاپن براي جنگي بزرگ براي ساختن
ژاپني بزرگ است.
4 سال
طول كشيد تا نظر اين تحليلگران عملا تأئيد شد. «تاريخ» درس
وطن پرستي و غرور مليست.
توجه كنيد
در سالهاي پاياني قرن نوزده (يعني سالهاي
1850-1900)، ژاپن يك صنعت بومي و تا حدودي پيشرفته داشت
ولي از علم در آن خبري نبود. پس از شكست ناخدا پري و باز شدن
اجباري بندرهاي ژاپن در سال 1853 به روي كالاهاي غربي،
رهبران ژاپن به اهميت علم پي بردند و خواستار پيشرفت و به
هنگام شدن امكانات ِ كشور شدند. اين رهبران دو پروفسور
فيزيك، يكي از فرانسه و ديگري از انگلستان، را به استخدام در
آوردند و از آنها خواستند كه مباحث علمي غرب را به دانشجويان
ژاپني تدريس نمايند. بعلت موانع زباني اين دو فيزيكدان از هم
جدا ماندند و در تاريخ علمي ژاپن به اسمهاي فيزيك فرانسوي و
فيزيك انگليسي بر مي خوريم.
علاوه بر
اين دو فيزيكدان دعوت شده، عده اي سامورايي به غرب فرستاده
شدند تا از علم جديد بهره بگيرند. ظاهرا علايق علمي اين
ساموراييها چندان زياد نبود. ولي شوق ميهن پرستي آنها را
وادار مي كرد كه علم را با روحيه اي نظامي فرا بگيرند. در
شرح حال يكي از متقدمين اين گروه افكارش به زبان ژاپني بيان
شده است. او كاملا ضد غرب است و غربيان را بي تمدن و كاملا
پست مي پنداشته است. با اين وجود او در مقابل موفقيتهاي علمي
غربيان به ديده ي تحسين نگاه مي كرده است. پس از اعزام اولين
گروه از متقدمين يادگيري علم به فرنگ، گروههاي ديگري نيز به
غرب اعزام شدند كه بهتر از پيشينيان خود آمادگي لازم براي
يادگيري فيزيك داشتند. آنها پختگي لازم را در كشور ِ خود
بدست آورده و فهميده تر بودند. تنها روحيه ي ميهن پرستي
پشتوانه ي كاري آنها نبود بلكه مي خواستند فيزيك ياد بگيرند
تا از خود يك اقدام ميهن پرستانه نشان دهند. از ميان اين
گروه، «هانتارو ناگاوا» مهمترين شخصيت است. او در اواخر قرن
نوزدهم به اروپا آمد و به نظر مي رسد كه اطلاعاتي عميق نسبت
به فيزيك كسب كرد. او به عنوان يكي از رهبران علمي جامعه ي
ژاپن بحساب مي آمد، كارگزاري امين در خدمت فرهنگ و علم كشورش
شد. سالهاي متمادي در دانشگاه توكيو به تدريس فيزيك پرداخت و
در سال 1931 كه دانشگاه جديد امپراطوري ژاپن در اوزاكا ساخته
شد بعنوان رئيس آن خدمت كرد.
نوشتن اين
قانون در سال 1937 و پي آمد آن درگيري ژاپن در سال 1941 در
جنگ و شكست آن كشور در سال 1945 همه و همه باعث تحول اين
كشور شد.
علم و ميهن
پرستي دو عنصر بسيار با ارزش در زندگي ناگاوا بودند. بهتر
است به نامه اي كه به استادش تاناكاديت نوشته شده است دقت
كنيم. اين نامه در عنفوان جواني نوشته شده و احساسات دروني
او را به خوبي نشان مي
دهد.