Beliefs                           Physics                        Home                          Club
 My Articles            Contents|...|21|22|23|24|25|26|27|28|29|30|31|32|33|34|35|36|37|38|39|40|...
 

 

معجزه هاي كوچولو كوچولو


ديروز رفتم جلوي مدرسه ها. هيجانهاي زيادي ميشد ديد. سر وصداي زدن روي ميز و نيمكت ها و شعر خوندن ها هر كسي رو خوشحال مي كرد.

قبلا اول ِ مهر رو دوست نداشتم. مخصوصا اون موقع كه دانش آموز بودم. اما ديروز براي اولين بار دلم براي مهرماه تنگ شد. اين بود كه رفتم جلوي يه مدرسه وايسادم. خيلي دلم مي خواد بتونم بازم برم يه جايي تحصيل كنم. بين ِ يه عده باشم كه مي خوان دانا بشن.

مدرسه مثل ِ يه كله ي آدم مي مونه. كله اي پر از فرشته هاي هيجان. از در و ديوار ِ انديشه هاتون هيجان بالا مي كشه. فرقي نمي كنه چه سني داشته باشين. اين هيجان ها فرشته هاي كوچكي هستن به پاكي ِ بچه هاي كلاس ِ اول اما هيچكدومشون تحت ِ كنترل ِ ما نيستن. از خدا فرمان مي برن و بدون ِ اينكه پير بشن دائم در حال ِ خلق اطوارهاي جديد ِ هيجانند. گاهي دست به دست ِ هم ميدن و گاهي تك نفري و جدا شلوغ پلوغ مي كنن. مي زنن روي سلولهاي مغز و آواز مي خونن.

اين فرشته هاي كوچولو، مثل ِ بچه هاي كلاس ِ اول، نمي خواستن بيان توي سر ِ ما ولي حالا كه به فرمان ِ خدا مأمور ِ اجراي كنسرت ِ الهي در سرهاي ما هستن، اومدن و دارن اون تو لذت مي برن. حسابي بهشون خوش مي گذره. وقتي هم زنگ بخوره و هنگام ِ تعطيلي ِ بدنمون بشه، اونا با همون شور ِ انفجاري ِ بچه ها، به خانه بر ميگردن. اين هيجان، همون اشتياقيه كه مولانا براي وصالِ دوست داشته. مولانا و حافظ و ... هميشه از اين هيجان ِ كشدار كه مثل ِ هيجان ِ زنگ ِ آخر ِ مدرسه س حرف زدن.

اما چي ميشه كه اين كله ي پر از شور، دچار ِ نوميدي و «سردي» ميشه؟ چي ميشه كه اين سلولهاي هيجانزده ساكت ميشن و به غم يا اضطراب گرايش پيدا مي كنن؟

اين تقصير ِ ناظمه. ما ناظم ِ كله ي خودمونيم. قانون وضع مي كنيم كه از اين به بعد فقط وقتي بخنديم كه به مطلوبمون رسيده باشيم. قانون وضع مي كنيم كه هيچكس حق نداره شاد باشه مگه اينكه پولدار بشه، يا دانشگاه قبول شده باشه و يا يه دختر يا پسري كه مي خواد رسيده باشه.

اينطوريه كه اين فرشته ها كم كم سرد ميشن. چون شادي هاشون دليل پيدا كرده و اين دليلها هميشه اتفاق نمي فتن. در واقع ما اونا رو محاصره كرديم. هر چي حلقه ي محاصره تنگتر بشه، ديرتر شاد ميشيم. اينه كه تو خيابون اصلا خوشحال نيستيم و همش به گوشه ي تنهايي فكر مي كنيم.

تو هيچ مي فهمي با اين قوانين ِ خشكت چه بلايي به سر ِ هيجانات ِ اين مدرسه آوردي؟ تو بايد ناظم ِ فكرهات باشي نه مانع ِ اونها. ناظم يعني كسي كه جهت ميده . مثل ِ ناودان مي موني كه بايد هيجانات ِ ناخودآگاهت رو هدايت كني به سمت ِ درست ِ آرزوهات. اين هيجانها هميشه هستن و وجود دارن و نياز نيست كه بخواي زور بزني و بوجودشون بياري. فقط مانعشون نشو. نمي خواد هيجان توليد كني. فقط دستت رو از روي اون خط كش ِ دردآور بردار. تو با اون خط كش، زدي خاموششون كردي. چرا؟

توي قوانينت تجديد نظر كن. يادمون نره كه بو علي سينا چي گفت:

«سري كه در خود شور ندارد، خلق نمي كند.»

يه بار از جلوي يه مدرسه رد شو و به خيلي چيزها فكر كن. به ناظم نگاه كن. به تكون خوردن ِ بچه ها تو صف نگاه كن! تو فيزيك يه نظريه هست كه آفرينش ِ دنيا رو اينطور تشريح مي كنه: «ابتدا همه چيز خلأ بود. اين خلأ مثل ِ ژله لرزشهاي كوچكي داشت، ولي چيز مهمي نبود. اما نمي دانيم چرا يكهو يه برآمدگي مثل حباب روي خلأ نشست. اين برآمدگي ابتداي خلق ِ زمان بود.»

اين خيلي شبيه به گفته ي انشتينه درمورد ِ خلاقيتهاش: «من شروع به پرس و جو از هر كسي و هر كتابي مي كنم. تقلا مي كنم تا يه فكري تو سرم كم كم بگيره. بعد از كلي كتاب و مقاله خوندن و صحبت با اين و اون و فكر كردن، ناگهان يه فكري تو سرم ميگيره و بالا مياد و اونو اونقدر گسترش ميدم تا بشه يه نظريه. من خيلي زحمت مي كشم اما هميشه مديون ِ اون پيرمرد ِ دانايي هستم كه پشت ِ همه ي معجزه ها نشسته.»

او در جاي ديگر مي گويد:

«دو جور مي تواني به دنيا نگاه كني.

بصورت ِ دنياي بدون ِ معجزه

و

بصورت ِ دنيايي سرشار از معجزه.»

محمد حسين انصاري - مهرماه 82

 

 

تمام حقوق اين مقاله متعلق به نويسنده است.