تو
از كدامين گوهري
كه
هزاران هزار سايه هاي شگفت،
خود
را در تو مي آويزند؟
و
اين چگونه تواند بود
كه
هر سايه اي را صورتي
و هر
صورتي را طرزي و طرازي ديگر مي بينم،
و تو
تنها يك چيز،
و
تو تنها يك ذات،
و هر
سايه اي را از تو نقشي ديگر؟
اگر
جمال ِ آدونيس را وصف كرده اند،
مجملي از جمال ِ تو گفته
اند؛
و
اگر چهره ي هلن را كه مجموعه ي زيبايي است
به
تمام و كمال ستوده اند،
شبحي
ناتمام از جمال ِ تو تصوير كرده اند؛
و
اگر از بهار و تابستان سخن گويند،
اين
يك سايه ي حسن ِ تو
و آن
يك سفره ي احسان ِ توست.
ما
تو را در تمامي صورت هاي قدسي مي شناسيم
و در
هرچه بديع و زيباست، نشاني از تو باز مي
يابيم.
اما
در حسن ِ خلق و وفاي عهد
نه
تو به كس ماني و نه هيچ كس به تو مانـَد.