خداي درونم،
خشم عريان آن تيغستان هست..
تكانهاي هشيار ِ ميان هفت آسمان
سلطنتم.
خداي درونم،
اقتدار شعله ايست كه در آن مي سوزم.
خداي درونم، ابر پيچان و بارانريزشان
است.
خداي درونم،
آواي آن مرغ بي نام،
به سر كوبان ِ
من به اقتدار آن سنگ،
خداي درونم، چهار عنصر توفان
است.
لباسي ژنده
ولي همراه در افق بي پناهي ِ فكر
من
برون
از چارچوبِ بسته ي قلب رو به
زوال من.