اين من
كيست
كه سر از خاك
برآورده، سخن مي گويد
و از غبار ِ
تن، جهان را مي نگرد
اين كيست كه
به جاي ِ سنگ ِ خاموش مي شنود
و به جاي ِ آب
ِ روان با گوشت و پوست و استخوان جهان را احساس مي
كند
اين كيست كه
به جاي جنگل، شب را تنفس مي كند
و به جاي گل ِ
سرخ مي بيند
و مي داند كه
پرنده در پرده ي آواز چه مي گويد
اين من كيست
كه به جاي ِ خورشيد از ديوِ سياه ِ شب مي ترسد
و اين كيست كه
هيولاي پريشان ِ عالم را نظام مي بخشد
اين من كيست
كه از عدم سر برآورده و چهره ي معشوق را نظاره مي
كند.
توبه
اي
مرگ
من توبه كرده
ام از اين دست ها
من توبه كرده
ام از اين پاي ها
كه چهل سال
است خود را به من آويخته اند
من توبه كردم
از گوشت و استخوان
من توبه كرده
ام از اين قلب و از اين كبد ِ افسرده
و از موي و از
پوست
اي
مرگ
مرا از دست ِ
اين چهره و شكل و صورت رهايي بخش
و از هر آنچه
هستم خلاصم كن
من توبه كردم
از اشكال ِ انديشه
و از عادات ِ
ذهن
و قلبي كه از
رنج هاي طولاني فرسوده است
و از خاطرات ِ
كهنه و غبار گرفته
و مكان هايي
كه از نظر محو شده اند
و چهره هايي
كه به درستي مشاهده يا درك نشده اند
مرا رهايي بخش
اي مرگ،
از كلماتي كه
به زبان آورده ام
اي مرگ مرا
دور كن
نه از اين يك
و آن يك
بلكه از تمام
ِ آنچه ديده ام
و تمام ِ آنچه
كرده ام
زيرا همه يكسر
پريشان و آشفته بوده اند
گناه و غصه،
جهان را آلوده كرده است
مرا آزاد كن
اي مرگ
و بر من
ببخشاي
و همه ي آثار
ِ هستي ِ مرا از صفحه ي زمان و مكان محو كن.
شعر: كتلين
رين
ترجمه: حسين
الهي قمشه اي