و آن از تيغ
ِ بلند ِ كوهها سرازير مي شود
آنجا كه برف
هاي آبي ِ تابستان بي زوال مي درخشند
و از پرتگاه
ها و صخره هاي بلند كه جايگاه ِ عقابان ِ تيزپرواز است مي
گذرد
در آستانه ي
خانه ي معشوق ِ من آبهاي اقيانوس خيز مي گيرند
و لاك پشت،
ماهي ِ شال را تا خليج هاي كوچك ِ آزام دنبال مي
كند
و ستاره ي
دريايي در ميان ِ علف هاي قهوه اي رنگ در زير ِ آبهاي راكد مي
درخشد
خواب بودم
كه مرا بدين خانه آوردند
و چون از
خواب برخاستم
ديدم رودها
و موج ها به خدمت ِ من ايستاده اند
و خورشيد و
ابر و باد و پرندگان ِ قاصد
و گله ها كه
در تپه ها چرا مي كنند
و تمام ماهي
هاي دريا كمر ِ خدمت ِ مرا بسته اند
در گرماي
روز زير ِ سايه ي سبك ِ برگ ها مي آرامم
باد و آب
سخن مي گويند
و اينهمه را
آن كس به من داده است كه چهره اش را نديده ام
اما هر شب
در آغوش ِ باز و فراگير ِ او به خواب مي روم.
حلقه ي عشق
او با حلقه
اي از آب ِ درخشان
كه تموجاتش
از دل ِ دريا مي آيد
با من پيوند
ِ زناشويي بست
او با حلقه
اي از نور
كه فروغ ِ
آن بر رودخانه پر شتاب مي نمايد
با من پيوند
ِ زناشويي بست
او با حلقه
ي ورشيد
كه چشمم از
ديدنش خيره مي شود
اما نشان ِ
آن را به پهنه ي آسمان ِ تابستان مي توان ديد
با من پيوند
ِ زناشويي بست
او تاجي از
ابرهاي سفيد
كه بر قله
هاي پر برف ِ كوهستان گرد مي آيند
بر سر ِ من
نهاد
و كمربندي
از بادهاي جهانگرد بر ميانم بست
و مرا به
ميان ِ گردباد نشاند
او مرا عروس
ِ خود كرد
او با دايره
ي ماه
و حلقه هاي
بي پايان ِ ستارگان
و مدارهايي
كه سال و ماه و روز و شب را با آنها مي سنجند
دريا را در
جزر و مد آورد
و بادها را
فرمان داد كه بشتابند يا بيارامند
در وسط ِ
حلقه
فرشته يا
روح
بركه هاي آب
را به جنبش آورد
بي هيچ علت،
بي هيچ اسباب
تنها با يك
اشاره ي انگشت
نور و زندگي
ِ ثابت و سيار را به يك دم فرا خواند
و يا ابرها
را بر فراز ِ قله اي سرد يخبندان كشيد
و با اشاره
ابروي عشق،ِ جهان را از نيستي به هستي آورد.
- شعر:
كتلين رين
-
مترجم: حسين الهي قمشه اي