chose_atomi
پنجشنبه 28 شهريور 1381، 10:44 عصر
.فروزان
دوستت داريم
!امروز ميگفتي من به هر کي که خوشتيپ باشه يک
پيتزا ميدم
   !!!ولي
ما هيچ چيز غير تو را نمي خواهيم
بايد
چکار کنيم تا باز تو را ببينيم؟
.دوستت داريم ودر قلب ما جا داري
    .اي
عزيز ما دلمان برايت تنگ شده
    .ديگر
نمي تونم بنويسم |
Doost
پنجشنبه 28 شهريور 1381، 10:46
عصر ....روحش شاد
با حرفاي کن ياد خاطراتم افتادم ,
وقتي نوک قلهُ توچال رفيق صاعقه زدمون رو دستمون مونده بود و چه حالي پيدا
کرديم وقتي ديديم يکي موبايل داره و آنتن هم ميده هزار تا.... احساس کرديم
خدا چقدر مهربونه..... از بيمارستانهاي تهران تا نيروي هوايي ارتش... از
فدراسيون کوهنوردي تا هلال احمر..... همه گفتن هليکوپتر هماهنگي لازم داره....
اگه تا اونجا اسفالت باشه امبولانس مياد.... 10 ساعت طول کشيد تا اورديمش
پايين...هنوز زنده بود................نموند |
SooLakh_Fori
پنجشنبه 28 شهريور 1381، 10:48
عصر
.لعنت
به اين دنيا . لعنت به اين زندگي
.عليرضا , به خدا روم نميشه باهات حرف بزنم . به خدا
روم نميشه . خودت ميدوني چرا
.اي خداااااااااااااااااا
فروزان ما همش 15 سالش بود . آخه توي اين دنياي بي سر و ته , اين بچه معصوم
جاي كي رو تنگ كرده بود ؟ اي خدا . جواب بده ديگه . جاي كي رو ؟
اين همه سنگ . اين همه آدم . فقط بايد اون سنگ توي اون لحظه مي
افتاد ؟ فقط بايد فروزان اون زير بود ؟ اي خدا . جواب بده
اين همه روز . اين همه كوه . فقط بايد امروز , توي اون كوه لعنتي توي دستاي
عليرضا جون ميداد ؟ اي خدا . جواب بده
لعنت به اين دنيا . لعنت به اين زندگي كه آخرش مرگه . آخرش ؟ اون تازه اول
راه بود . چرا بهش فرصت ندادي ؟ .چرا ؟
چرااااااااااااااا ؟ اي خدا جواب بده
....لعنت به اين دنيا . لعنت به اين زندگي
|
Mr.satani
پنجشنبه 28 شهريور 1381، 11:01
عصر
سلام بچه ها
آقا اين بنده خدا رونميشناختم . اصلا کلي وقت بود نيومده بودم اينجا
کلي حالم گرفته شد . تو اين تنهايي که هر چيزي اعصاب آدم خورد ميکنه
اينکه ببينه يه دختر ايراني اينطوري شه آدم ديونه ميکنه
آقا تسليت
منم کسي که دوسش دارم ايرانه حالا کي ببينمش خدا ميدونه ولي الان که نميبينمش
درکت ميکنم
!يکي مثل من هول ميزنه سريع
تر راحت شه نميشه
....يکيم مثل اين بنده خدا
خلاصه زندگي بيخوديه خيلي بيخود
دوباره آقا خيلي تسليت |
nimafantasy
پنجشنبه 28 شهريور 1381، 11:14
عصر
........اقا من منقلب
شدم ............. اصلا يه همچين چيزايي رو
نمي تونم باور كنم.......بغض كردم
.....بهر حال آرزو مي كنم خدا بيامرزه هم اونو هم همه
ما رو
....ما كه نمي دونيم فردا صبح از جامون بلند ميشيم |
RONY
پنجشنبه 28 شهريور 1381، 11:20
عصر
..........هيچي ندارم بگم
........نمي دونم اصلاً
..........به همتون تسليت مي گم
..........مخصوصاً اونايي كه مثل من شقايق’ مي شناختن
يعني مردن به همين راحتيه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
........اي مرده شور هر چي نوار مشكي ببرن
|
aaraam
پنجشنبه 28 شهريور 1381، 11:24
عصر
   !ديشب
باحاش چت مي كرديم
  !علي
جون بميرم برات
  !منم
قرار بود باشم ! باورم نميشه
   !عشق
آدم تو دستاي خود آدم پر پر بزنه ! واي
!هي مي گم قدر همو تو اين دو روزه زندگي بدونين
!هي مي گم دنيا اونقدر وفا نداره كه از هم كينه به دل
بگيريم
هي مي گم تا هستي و هست بگو دوستش داري ! ده بار بگو ! صد بار بگو ! هزار بار
! شايد يه !لحظه ديگه نباشه ! اونوقت ديگه ديره
!هي مي گم فكر نكنين تا قيام قيامت وقت دارين ، هر
كاري مي خواين بكنين امروز هم ديره ! !بجنبين
  !علي
جونم ، پاني جونم ، بچه ها ، تسليت ! تسليت
!يادتون نره خبرمون كنين واسه مراسمش
   !اي
خدا ! نازنين دختر كه همش 15 سالش بود
  !
به همين مفتي پر كشيد
!درس بگيرين
آرام نا آرام |
Nima Bahal
پنجشنبه 28 شهريور 1381، 11:42
عصر
سلام
يه روزي اومدن گفتن که شقايق مرده .همتون
اينجا زجه موره زدين و گريه زاري راه انداختين
که اره مايي که اينهمه با کلاش حال ميکرديم واسه چي اون بايد اينجوري بشه ...همتون شروع کردين فحش و دري وري کشيدين به خدا و روزگار کثيف
...اما بعد از دو روز که فهميدين اره قضيه يه جوري بو ميده ...همون فحش ها رو برگردونين به فروزان و علي دي وي
...حالا هم همه فحشاتون رو به خدا و ... بدين ...اما مطمئن باشيد که ديگه قضيه مزخرفي و بو داري در پيش نيست که بعدش
...بگيد من
همه ي اين فحش ها رو با فلاني و فلاني بودم
:اين دفعه ديگه خودم با تمام وجود ميگم
...ريدم به اين زندگي ريدم
به اين دنيا دنيايي که هيچکي
توش به هيچکي رحم نميکنه
...دنيايي که فروزان رو
جلوي چشامون ازمون گرفت
...زير دستاي من
...دستايي که وقتي از زير سرش کشيدم بيرون پر خون بود
فقط همين رو ميگم که تو اين دنيا از هيچکي خوشتون نياد حتي از خواهرتون ...حتي
..............از کسي که مثل خواهر دوستش داريد ...مثل
...هيچکي رو دوست نداشته باشيد چون تا اوني که اون بالاست بفهمه
........مطمئن باشيد که يا شما رو از اون ميگيره يا
اون رو از شما
پس فقط زندگي رو به چ.....تون بگذرونيد
...  ولي....ولي |
nader_l8
پنجشنبه 28 شهريور 1381، 11:52
عصر من اصلا باورم نميشه يه همچين اتفاقي افتاده باشه
وقتي اين نوار سياهو بالاي كل كده ديدم موندم كه اي خدا نكنه واسه يكي از
بچههاي كلكده اتفاقي ...... افتاده باشه ولي
من از تمام وجود به همه بچههاي كل كده تسليت ميگم و فقط ميتونم بگم دنيا به
هيچ كس وفا نداره
روحش شد
من كه واقعا اينو خوندم منقلب شدم
واقعا نميدونم چي بگم
حتما زمان مراسمو بگين اگه تونستيم همگي بيايم |
HapilyHapo
جمعه 29 شهريور 1381،
00:14 صبح دل از من برد و روي
از من نهان كرد
خدايا با كه اين بازي توان كرد
چرا چون لاله خونين دل نباشم
كه با ما نرگس او سر گران كرد
شب تنهاييم در قصد جان بود
خيالش لطفهاي بيكران كرد
كرا گويم كه با اين درد جانسوز
طبيبم قصد جان ناتوان كرد
بدانسان سوخت چون شمعم كه بر من
صراحي گريه و بربط فغان كرد
صبا گر چاره داري وقت وقتست
كه درد اشتياقم قصد جان كرد
ميان مهربانان كي توان گفت
كه يار ما چنين گفت و چنان گفت
عدو با جان حافظ ان نكردي
كه تير چشم ان ابرو مان كرد
اميدوارم همون دستي كه دست فروزانتو گرفت وبرد، روي زخمهاي دلت مرهم بذاره.
بچه ها تسليت گر چه هنوز اينجا غريبه ام،ولي بيگانه با غمتون نيستم.
خدا نگهدار مادر و پدر بيچاره اش باشه
حق نگهدارتون |
armit
جمعه 29 شهريور 1381،
00:25 صبح
...اقا منم بهت تسليت عرض ميكنم
با اينكه نميشناختمش ....ولي با شنيدنش واقعا حالم گرفته شد
نيست اميد صلاحي ز فساد حافظ
.
گرچه تقدير چنين است چه تدبير كنم
|
King Nothing
جمعه 29 شهريور 1381،
00:26 صبح
سخته
مي دونم، شايدم نمي دونم و دارم مزخرف ميگم
خدا همهء ما و اون طفلك رو رحمت كنه
When
you feel all alone
And the world has turned its back on you
Give me a moment please to tame your wild wild heart
I know that you feel like the walls are closing in on you
It's hard to find relief and people can be so cold
When
darkness is upon your door and you feel like you can't take it anymore |
Edmond
جمعه 29 شهريور 1381،
00:34 صبح سلام
همين الان از بيرون اومدم
دست و پام داره ميلرزه
فقط ميگفت من يه گمشده دارم
من از طريق چت ميشناسمش
هميشه هم به من ميگفت ادو خان
ميگفتم نگو خان
به من نگو شما
احساس بزرگي ميكنم
من و تو همسن و ساليم
نبايد از هم دور باشه حرف زدنمون
مال يه نسليم
نبايد از هم دور باشيم
چه شبايي تا صبح پاي چت با من درد دل ميكرد
چقد تو كلهاي مختلف با همديگه شوخي ميكرديم
آخريشم تو درد دل بود
 اي
بي خبر از عشق نداري خبر از من روزي تو
بياي نمانده اثر از من
آره كسي كه ميخواست نيومد تا اينكه اثري ازش نموند
خيلي دختر نجيبي بود
(آخر اين شعر نوشت (مخاطب ندارد
گفتم خوبه مخاطب نداره اين همه
زدي اگه مخاطب داشت چيكار ميكردي
گفت شد يه دفعه شوخي نكني ادو؟
گفتم اگه ميخندم بخاطر شاديم نيست
واسه اينه كه دوست دارم بقيه رو شاد كنم
ميگفت دوست دارم هميشه پيش اون باشم
اما روزي كه اومد نمانده بود اثر ازش
عكسشو ميبينم گريه ام ميگيره
ميگفت ادو جون عكسمو به كسي نده
گفتم خانومي مگه من كسيو دارم؟؟
خدا بيامرزتش
قسمتش اينجوري بود
ميدونم اون كسي كه فروزان تو بغلش بود چه زجري كشيد
ميدونم خيلي سخته
خدا بيامرزدش
دختر خيلي خوبي بود
خيلي نجيب بود
خيلي مهربون بود
خدا كسايي رو كه دوست داره زودتر ميخواتشون كه برن پيشش |
merc2
جمعه 29 شهريور 1381، 00:36
صبح نمي دونم چي بگم اومدم بعد از يه مدت ببينم اينجا
چه خبر اومدم حرفاتون بخونم با كلاتون كيف ....كنم اما
مي دونين تو زندگيم هيچ وقت به اتداره الانم شك نداشتم اما الان ديگه مطمئن
شدم
مطمئن شدم كه خود خدام نمي دونه داره چيکار مي كنه چي ازمون مي خواد بهمون
زندگي داده كه عذابمون بده اي لعنت بهت بياد با اين زندگي دادنت
احه چرا چرا فروزان اين همه ادم هستن كه آرزوي مرگ
دارن جرا هميشه كاراش برعكسه جرا لال شده چرا جواب نمي ده به چي دلمون خوش
باشه حالم بهم مي خوره از خداي بودنت
از بچگي تو سرمون پر كردن خدا هركي رو دوست داشته باشه مي بره پيش خودش آخه
مگه فقط تو بودي كه فروزانو دوست داشتي كه برديش ؟
از بچگي گفنم همه جا هستي اينجام هستي كه ببيني چي كار كردي ؟
اگه اينجا بودي اگه اينارو مي خوندي خودتم از خودت متنفر مي شدي |
sina_lover
جمعه 29 شهريور 1381،
00:38 صبح
  آقا
تسليت ما رو هم پذيرا شين
  ....شقايق
اي شقايق..........گل هميشه عاشق
 .....اقا
بازم تسليت |
ghafel
جمعه 29 شهريور 1381،
00:49 صبح
چي ميگين؟ ميفهمين چي دارين ميگين؟ ديشب كلي بهم اصرار كرد كه بيا.....منه
لاشي هم گفتم سر كارم....گفت مرخصي بگير و بيا ....جوجه كباب فقط يه بار مياد
سراغ آدم...مخصوصا اگه زعفراني باشه...گفتم نميشه ...نميتونم....اي خدا.......يعني
چي اينا؟
.....نميفهمم...مخم كليد كرده |
Alpha Kal-Gar
جمعه 29 شهريور 1381، 00:50
صبح ....تسليت
به همه
علي ؛ خدا يکي به تو صبر بده و يکي به خانواده اون مرحوم...ميتونم تصور کنم
مادر و کلا .!خانوادش الان چه حالي دارن
من خودم فاميل نزديک خودم روتو همين کوها از دست دادم...خيلي خوب همه کسايي
که با اون مرحوم ....رابطه نزديک داشتن رو درک ميکنم
....خدا به همتون صبر بده |
aryana
جمعه 29 شهريور 1381، 1:00 صبح
...قرار
خصوصي كوه گذاشته شده بود... بچه ها پاي كوه نشسته بودن كه كوه ريزش كرد
کن هم شانس اورد كه زنده س
فروزان خاموش
شد 
كثافتا... بي شرفا... حيوانات پست... اگه يه هليكوپتر ميفرستادن الان فروزان
تو بيمارستان زنده بود |
Edmond
جمعه 29 شهريور 1381، 1:02 صبح
اين شعريه كه خودش تو وبلاگش نوشته
آسمان در غربت است
ابرها مي گريند
تلخي لحظه مرگ
تپشي در پس دايره هاست
کره ي خاکي سرد
مردماني بيجان
بي خبر از خوشي ثانيه ها
....عشق کاغذ به قلم
آسمان خسته از اين انسانها
در به در از پي خورشيد
....ابرها مي گريند.
همه ميگريند
همه برايش ميگريند
بچه ها
پيشنهاد دارم
براي مجلس ختمش بزرگترين تاج گل تهران رو پول بذاريد بگيريد ببريد
روش بنويسيد
از طرف بچه هاي كلكده
چه اونا كه تو ايرانن و ديدنش چه اونا كه خارج از ايرانن
اينم آدرس وبلاگش
آخرين بار سه شنبه آپ ديت شده
http://forozan.persianblog.com
خدايــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا
اي كاش دروغ باشه
يا دروغ بود
آهاي مردم دنيا گله دارم من از عالم و آدم گله دارم
من از دست خدا هم گله دارم
چشم من بيا ياري بكن
اون كه رفته ديگه نمياد |
nader_l8
جمعه 29 شهريور 1381، 1:27 صبح
بخدا نميتونم اينجارو ترك كنم
الان ساعت 2:30 ا هر چي ميخام بخوابم دلم اروم نمگيره
اخه چرا بايد اينجوري بشه؟؟؟؟
اخه چرا بايد كمبود امكاناته پزشكي باعث شه ي نفر از بهترينهاي ما برا هميشه
از پيش ما بره
هيچكس هم مسيول نيست
واقعا حال خودمو نميفهمم و نميدونم دارم چي ميگم
اخه چرا بايد اينجوري بشه من اونجوري نميشناختمش ولي هر كي بود بالاخره يه
عضو از خونواده بزرگ كلكده بود
فروزان روحت شاد
ديگه نميدونم چي بگم
واقعا داغونم
اصلا اين مسيلو رو نميتونم برا خودم توجيه كنم كه يه دختر
فقط 15 ساله اينجوري شه
واقعا دارم ديوونه ميشم
|
SALI
جمعه 29 شهريور 1381، 1:28 صبح
ما در آنسوي زمان مي ميريم
پشت اين آيينه جان مي گيريم
هر نفس يك قدم از خود دوريم
ما به ديدار عدم مجبوريم
گرچه تلخ است حقيقت دارد
مرگ بوي ابديت دارد
مرگ در متن شكفتن جاري است
مرگ ما آيينه بيداري است
هر تپش داغ بهاري ديده است
هر نفس سنگ مزاري چيده است
قصه هجرت يك انسان است
مرگ آرامش جاويدان است
مي رود روح تو لبريز غزل
رو به ارامش ديدار ازل
مي روي بال به بال ملكوت
رو به آرامش سيال سكوت |
ali_DV
جمعه 29 شهريور 1381، 1:34 صبح
به زور 5 تا واليم 1 ساعت خوابيدم وقتي بلند شدم بابام بالاسرم بود اونقدر
گيج بودم که بهش گفتم بابا يه خواب بد ديدم . ديدم تو قرار کوه يکي تو دستم
پر پر شد . خواب بود ديگه مگه نه ؟؟؟؟
بهم گفت آره
گفتم خدارو شکر
رو تحتم ولو شدم اومدم دستمو بزارم رو صورتم ديدم رو دستم خون خشکيدست گفتم
بابا اين خون چيه ؟؟؟؟؟
زد زيره گريه
تا امشب گريه بابامو نديده بودم |
batistuta
جمعه 29 شهريور 1381، 1:41 صبح
سلام رفقا
اقا به من هم بدجوري شوك وارد شد .من نميدونستم قرار كوه پنجشنبس فقط
ميدونستم ي قراري براي كوه هست .همش فكر ميكردم جمعه هستش . پنجشنبه شب از سر
كاركه رسيدم خونه، نشستم پشت كامپيوتر كه پی ام بدم به مشراك
كه آقا من هم ميام . ديگه بقيش رو هم خودت ميدونين كه با اوضاع اينجا مواجه
شدم و اولين جايي كه اومدم همينجا بود. علی دی وی جون من هم به نوبه خودم بهت
تسليت ميگم هر چند كه تسليت من دردي رو دوا نميكنه .فقط اينو بگم كه دوست
عزيز انسان زنده محكوم به زندگي كردنه .همين. بيشتر از اين هم نميتونم صحبت
كنم |
جمعه
29 شهريور 1381، 1:42 صبح
عادل عاشق
شب قبل از حادثه بهم گفت كه مياي كوه ؟ من
گفتم نه ولي براي فوتبال بين پرسپوليس و ...استقلال
كلكده ميام ... گفت چه خوب ميتونم ببينمت
یک ساعت پيش زنگ زدم به علي خفن ... علي رفته شمال كه حال كنه ... بهش جريانو
گفتم ... بيچاره داشت همينجور نفس نفس ميزد ... همش ميگفت عادل جون من خالي
نميبندي ؟ اصلاً نميتونست باور كنه ... هر چند ثانيه اي ميگفت : يعني واقعاً
مرد ؟ ... بله خواهر من ، بعله برادر من ... اين ديگه دست خداست ... ما حق
داريم شاكي بشيم ولي نميشه كاريش كرد
خدا رحمتش كنه |
ghafel
جمعه 29 شهريور 1381، 1:45 صبح
.....اومد.....شيريني خورديم و همه چي رو فراموش
كرديم....بعدش گذاشت و رفت |
DaaShSia
جمعه 29 شهريور 1381، 1:46 صبح
..آره دادا
...اونجا بوديم
...اينبار
...ديديم
...دارم احساس ميكنم ديوونه ام
..شايدم هستم
...نه
...حتما هستم
..اخه نميتونم با عقايدم ارتباط بر قرار كنم
...با چشاي خودم ديدم
...ولي بازم نميتونم باور كنم
...آرزووم بود كه بيام و مث اصغر , به علي بگم "
كس نگو "
...ولي حالا .. به خودم ميگم .. كس نگو
..آره
..باور كن
..اوني كه صبح داشتين با هم
ميرفتين كوه
...حالا ديگه
...پيشت نيستش و
...آره
..باور كن
..دارم احساس ميكنم ديوونه ام
..چون نميتونم با عقايدم ارتباط بر قرار كنم
خدا كريمه ؟؟
خدا رحيمه ؟؟
...و فروزان
....فقط 15
سالش بود
...دارم ديوونه ميشم
...عقايدم چيه ... و حادثه چيه
خدا قادره ؟؟
خدا توا نا است ؟؟
نمي تونست اون سنگ رو نيگه داره ؟؟
...اونهمه سنگ روي كوه
...اين يكي هم رووش
به كي سنگيني ميكرد ؟؟
كجا رو سنگيني ميكرد ؟؟
...خوابيدي بدون لالائي و قصه
بگير آسوده بخواب بي درد و غصه |
merc2
جمعه 29 شهريور 1381، 2:11 صبح
بچه ها جدا مرد به همين راحتي؟
دارم ازشدت بغض ميميرم آرزو كردم خواب ببينم اما بابام ميگه برو بخواب به خودت
فشار نيار ...پس خواب نيست
تروخدا يكي بهم بگه جرا؟
چرا؟؟ |
torke_dana
جمعه 29 شهريور 1381، 2:12 صبح
خدايا اينه رسمش
به همين راحتي ؟؟؟
به كجا برم شكايت به كه گويم اين حكايت
من واقعا قاطي كردم چرا شقايق؟؟
علي جان فكر ميكنم تواز همه دردت بيشتر باشه هر چند كه الان هيچ كدوم از
كلكده ايها حال خوشي ندارن
اگه مشكلي نداره راجع به مراسم من رو هم در جريان بذار |
ali_DV
جمعه 29 شهريور 1381، 2:16 صبح
خودم درباره مراسم چيزي نميدونم
به خدا روم نميشه تو چشاي بابا مامانش نيگاه کنم ولي چشم هر خبري بود همينجا
اعلام ميکنم |
gorg
جمعه 29 شهريور 1381، 2:16 صبح
تازه از بيرون رسيدم و اينها رو ميخونم
...باورم نميشه
دلم نميخاد بهت تسليت بگم
دلم نميخاد بهت بگم اروم باش
دلم ميخاد براي شريك گريه هات ،زار زار گريه كني
يعني هيچكي نبايد تو كل اون كوه مسوول باشه كه يه مشت بي ناموش نيان و رو سر
دختر ملت سنگ نريزن؟؟؟
دلم ميخاد داد بزنم واسه چي توي اين مملكت حتي يه تيم امداد نيست كه اين بچه
اينجوري ...بال بال ميزد
به چه جرمي كشته شد؟؟
به جرم اينكه همه بٍولهاي ما بره تو حلقوم يه مشت عرب و اين باشه سرنوشت يه
دختر ...ايروني
ياد يكي ازاخرين كلهاش ميفتم كه نوشته بود
: و زمانه كه نشون مي ده عشق چقدر مي تونه بزرگ يا خوار و پست و كوچيك باشه؛
اي كاش ادمهايي كه امروز دارن اينجا ضجه موره ميزنن اون موقعي كه فهميدن دفعه
ي قبل به واقع زنده هست اون قدر فحش بارش نميكردن
من اصلا نميشناختمش
ولي زير ايدي يش نوشته بود
never free,never me
... اسوده بيآرام كه رسيدي به اون ازادي
شقايق |
ali_DV
جمعه 29 شهريور 1381، 2:18 صبح
روزي که بهم گفت اون خبر مرگ شقايق رو تو کلکده بزارم گفتم چرا من ؟؟؟
گفت چون خبر مرگ فروزان
واقعي رو هم خودت بايد تو کلکده بزاري |
ali_DV
جمعه 29 شهريور 1381، 2:22 صبح
دلم مثل دلت خونه شقايق
چشام درياي بارونه شقايق
مثل مردن ميمونه دل بريدن
ولي دل بستن آسونه شقايق
شقايق درد من يكي دوتا نيست
آخه درد من از بيگانهها نيست
كسي خشكيده خون من رو دستاش
كه حتي يك نفس از من جدا نيست
شقايق واي شقايق
گل هميشه عاشق
شقايق اينجا من خيلي غريبم
آخه اينجا كسي عاشق نميشه
عزاي عشق، غصهاش جنس كوه
دل ويرون من از جنس شيشه
شقايق آخرين عاشق تو بودي
تو مردي و پس از تو عاشقي مرد
تو رو آخر سراب و عشق و حسرت
ته گلخونههاي بيكسي برد
شقايق واي شقايق
گل هميشه عاشق
دويديم، دويديم و دويديم
به شبهاي پر از قصه رسيديم
گره زد سرونوشتامون رو تقدير
ولي ما عاقبت از هم بريديم
شقايق جاي تو دشت خدا بود
نه تو گلدون نه تو قصهها بود
حالا از تو فقط اين مونده باقي
كه سالار تمونم عاشقايي
شقايق واي شقايق
گل هميشه عاشق |
ali_DV
جمعه 29 شهريور 1381، 2:23 صبح
ببين، ببين، اين گريه يه مرده
مردي كه گريههاش ظهوره درده
ببين، ببين، اين آخرين صداي
اين بيصدا، شبخون كوچهگرده
قلب پاييزيه من، باغ دلواپسه
خوندنم ترانه نيست، هقهق بيكسيه
شب من، با سفر تو، شب بيداد و عذابه
تو نباشي، موندن من، مثل پروازه تو خوابه
مرگ غرورمو ببين
زوال غمگينه شعر و شكوفه و نوره
زوال قلبمو ببين
تنها تو ميبيني، چشم شب و زمين كوره
تو نباشي، كي با اشكم فال خوب و بد بگيره
كي منو از سايههاي اين شب ممتد بگيره
بيتو با اين دربدر، هقهق شب، گريههاست
مرد غمگين صدا، بي تو مرد بيصداست
ببين، ببين، اين گريه يه مرده
مردي كه گريههاش ظهوره درده
ببين، ببين، اين آخرين صداي
اين بيصدا، شبخون كوچهگرده
قلب پاييزيه من، باغ دلواپسه
خوندنم ترانه نيست، هقهق بيكسيه |
aryana
جمعه 29 شهريور 1381، 3:00 صبح
به همه بخصوص علي رضا
تسليت ميگم
به تماشا سوگند
و به آغاز كلام
و به پرواز كبوتر از ذهن
. واژه اي در قفس است
اي مهربان
به گرمي نفسهايت شعله هاي خاموش دل خاكستري ام رادوباره فروزان كن.
.روزگاري يادت از يادم نمي رفت,روزگاري ياد تو تنها
اميد بودنم بوداي نبض پنهان هستي
.زندگي بي تو حيراني ست,زندگي بي تو سرگرداني ست
.با حضورت در خاطرم چشمه خشكيده جشمم را دوباره جاري
ساز
اي لطافت لحظه هاي من ,سحرم را بي مهتاب نكن
.اين تن فرسوده را دوباره به جاده بي انتهاي "ترنم
هاي موزون" ببر
جاري كلمات را بر من بسته اند.با سر انگشتهاي نازنينت
.گره از عقده هاي پوچ و بي مقدار بگشا و زلال روحم را
دوباره جاري ساز |