جمعه 29 شهريور 1381، 4:36 عصر
قيصر
mer30 kaiser joon be ma ham ke ray nadadi......beshkane
in dast ke namak nadare
اين آخرين پياميه كه فروزان به من زد.
بلافاصله خواستم رايم رو عوض كنم تا دلشو بدست
  بيارم
اما ديگه چه فايده
   وقتي
ميخونمش گريم ميگيره
|
aryana
جمعه 29 شهريور 1381، 4:38 عصر
...دير
رسيدم سر مزارش همه رفته بودن
نميتونم حالمو توصيف كنم
هنوز باورم نميشه
كاش همه ي اينا يه خواب بود
گلهاي سر مزار چه زود خشكيدند |
bigbang
جمعه 29 شهريور 1381، 4:39 عصر
...... تقديم ميكنم به علي تنهاترين و غمگين ترين بعد از فروزان
تنهاترين نسيم بهاري غمين مباش
بر پاي خود بايست
و آنگه بخوان
به رغم غارت طوفان
بايد دوباره زيست |
Edmond
جمعه 29 شهريور 1381، 5:10 عصر
سلام من خونه نيستم و تا 2 روزم خونه نميرم
اما اومدم بخوابم نتونستم
همش اون نگاه معصومانش جلو چشمه
نميتونم بخوابم
از صبح حالم گرفتس
گريم گرفته نميتونم بنويسم |
ashkan_kocholo
جمعه 29 شهريور 1381، 5:29 عصر
ياران چه غريبانه رفتند از اين خانه
هم سوخته شمع ما هم سوخته پروانه
هر سو نظر اندازي در ياد کسي افتي
انها که سفر کردند رفتند از اين خانه |
Roby
جمعه 29 شهريور 1381، 5:33 عصر
مگه ميشد خوابيد؟؟؟ با هر جون كندني بود ميخواستم بخوابم. همش به فكر فروزان
ميفتادم. براي اولين بار گريه ام گرفت. تو عمرم واسه هيچ كس گريه نكرده بودم.
از فاميل و دوست آشنا تا ... . آي خداي من ، !!چرا
فروزان؟؟ اين همه آدم پير و مريض
صبح حالم بدتر هم شده بود. انگار تازه فهميدم چي شده. رفتم بيرون. وليعصر -
تخت طاووس- شريعتي - تجريش - ... . با سرعت از اين خيابون به اون خيابون.
رسيدم خونه. رضا زنگ زد. رفتم بهشت زهرا. تو اداره مركزي و غسالخونه. هر چي
موندم كسي رو نديدم. دوباره زنگ زدم به رضا. گفت قطعه 217 رديف سي و خرده اي.
الان يادم نيست. بچه ها اونجا بودن. خانوادش رفته بودن ، مراسم هم تموم شده
بود. دونه دونه بچه ها اومدن. عجب روز بدي. هفته پيش داشتيم ميگفتيم و
ميخنديديم. كي فكرشو ميكرد؟؟ .عجب زندگيه گهي
.هر شب بچه ها رو جمع ميكرد واسه كنفرانس . يادش بخير |
جمعه 29 شهريور 1381، 5:43 عصر
ونك عجب گهي خوردم
كانكت شدم
فردا ميام تهران
|
Roby
جمعه 29 شهريور 1381، 6:24 عصر
!!!عجب آدماي خري پيدا ميشن. خداي من
.اي كاش دوربين ميبردم عكس ميگرفتم از مراسم امروز ،
تا نفهمهايي مثل اين كس كش باورشون ميشد
رفيقمون ميگه مملكت قانون داره!!! كجا داري زندگي ميكني تو ؟؟؟ آمريكا؟؟؟
يه هليكوپتر يا امداد نبود به دادش برسه ، بعد تو
داري دم از قانون ميزني آقاي خاتمي ؟؟!!!!! پزشك قانوني كار ميكني ؟؟ به
تخمم. چي اين مملكت درسته كه اين يك موردش درست باشه پروفوسور؟؟؟
!!عجب روزگار غريبيست نازنين |
جمعه 29 شهريور 1381، 6:36 عصر
تازهوارد نميخواستم اينو
بگم........ ولي اين فرشيد متولي احمق مجبورم کرد....... اگه نگم همه فكر
ميكنن قضيه :دروغ بوده
جناب متولي: استاد: بلد: چرا خودتو خسته ميكني؟ مگه پزشكي
قانوني كامپيوتر نداره؟ كارش سه سوته: ميدي يه جستجو
ميكنن معلوم ميشه........ در مورد نظريه احمقانه پزشكيت هم بگم كه اون بيچاره
در لحظه اول مرد..... در لحظه اول! البته ما تا 10 دقيقه نفهميديم..... ولي
وقتي چنين سنگ بزرگي از اون ارتفاع بيافته معلومه كه طرف در لحظه اول
ميميره! كاري هم از امداد و دكتر و اورژانس بر نميامد...... .........البته
اونا هم كوتاهي كردن...... ولي به فرض سرعت عمل خيلي خوب هم كاري ازشون بر
نمياومد |
meshrak
جمعه 29 شهريور 1381، 6:54 عصر
آقاي محترم
باورت نميشه؟
....
آقاي محترم
باورت نميشه؟
....
آقاي محترم
باورت نميشه؟
...
آقاي محترم
باورت نميشه؟
برو بهشت زهرا قطعه ... گلهاي پرپر شده روي قبرش رو ببين
آقاي محترم
باورت نميشه؟
برو خونشون ذجه هاي مامان رو که تنها بچش رو از دست داده ببين
آقاي محترم
باورت نميشه؟
برو باباش رو که جسد دختر تپل مپلي يکي يدونش که تحويلش دادنت و بهش گفتن برو
خاکش کن ببين
==============================================
آقاي عزيز
باور نميکني؟
ديروز ميومدي حال نيما باحال رو ميديدي
آقاي عزيز
باور نميکني؟
ديروز ميومدي عربده هاي امير رو ميشنيدي
آقايعزيز
باور نميکني؟
ديروز ميومدي حال نگار و پانتا و رضا و سياوش رو ميديدي که به جاي اينکه گريه
کنن مارو آروم ميکردن
آقاي عزيز
باور نميکني؟
ديروز ميومدي ميديدي که فروزان با پاي ما اومد کوه ولي موقع برگشتن رضا و
سياوش و .... جنازش رو تا پايين آوردن
برادر محترم
باورت نميشه نه؟
.... خب نشه
.... منم باورم نميشه
... فرورزان که نمرده
... فروزان ما زندس
....
فروزان ما نميميره
......فروزان
........ شقايق
==============================================
...... کاش نبودم
کاش مرده بودم
کاش نميديدم اون سنک اومد و فروزان تپل مپلي مارو کشت
.............. کاش مادرش رو جلوي کلانتري نميديدم که جيغ ميزد و بچش
رو از پانته آ ميخواست
==============================================
....... ولي اون رفته
... پنج دقيق قبل از اون حادثه محسن به من گفت آدما تنها ميميرن
......هه
.....هه
!ديدي محسن جون
... ديدي فروزان تنها نمرد
همون داشتيم با هم ميگفتيم و ميخنديديم
....... يادته
... اون سنگ رو يادته
==============================================
ولي خوش به حال فروزان
داشت ميخنديد که مرد
خوش خوشونش بود که مرد
داشت با بچه ها گل ميگفت و گل ميشنفت
....... هه
! چه بامزه
! آدم بخنده و بميره
! چه جالب
! چه عجيب
==============================================
! فروزان
... آخه بيمرام
...آخه بي مروت
... آخه نامرد
... آخه بدجنس
.... آخه
... آخه چي بهت بگم
........مگه ما چيکار کرده بوديم که
! ولش کن
.... تو که ديگه نميشنوي
==============================================
ولي نه ميشنوي
! تو الان داري با فرشته ها عشق و حال ميکني
! خوش به حالت
..... کاش منم جاي تو بودم
بابا حداقل بيا برامون تعريف کن مام حال کنيم
مگه چي ميشه آخه؟
! ولي به قول فريد خاله هر جور راحتي
==============================================
.......راحت بخند عزيز
................ راحت بخواب
........ راحت پرواز کن !راحتِ راحت |
farmande_alex
جمعه 29 شهريور 1381، 6:58 عصر
(زيلينگ زيلينگ زيلينگ)
.... الو
سلام بفر مايين
(سلام من نگار م(صداش خيلي گرفته بود
سلام نگار جان خوبي؟
ممنون... شما چطورين؟
من اي بدك نيستم...زنده ايم
ببين ديروز فروزان مرد
......چي؟بيشين بينيم بابا حال نداريم
.... نه بخدا...تو قرار كوه ديروز سنگ خورد تو سرش
برو.....سر كار نذار
.نه بخدا. نمي بيني حالم چطوريه
امروز صبح مامان باباش از پزشكي قانوني تحويلش گرفتن، امروز بعد از ظهر هم
تشييع جنازه شه....امير داداش علي و علي دي وي و حامد و مشراك( يه اسم ديگه ام
بود الان يادم نيست)...اين چار تا دارن ديوونه ميشن
اي بابا (خيلي سرد...انگار كه خبر عادي رو بش دادن) نوچ....ا ا ا ا(خيلي سرد
تر)ببين من تهران نيستم الان
اي بابا.... پس خبر مجلس ختم و اين حرفا رو بت ميگم بعدا
ممنون مرسي
كاري نداري؟
نه...ممنون نگار جان زنگ زدي
(بيپ)
رو تخت نشست....سرشو تو دو تا دستاش گرفت..بابا مث اون دفه سر كاري....اين
چار پنجتا ميخان سر كار بذارنت
نه اما آخه نگار كه اهل خالي بندي نيست.....
نه بابا سر كاريه
بيپ بيپ بيپ
مشهد بود...جايي كه هميشه حوصلش سر ميرفت...اما اين دفه خوشحال بود كه
مشهد....هنوز بلد بود نماز بخونه.... هنوز هم ميتونست از رو قرآن
بخونه....چيزايي كه تو مدرسه بزور تو كللش كرده بود هنوز هم سر جاشون
بودن.... شايد الكي باشه...اما...غير از اين چي كار ميتونست بكنه؟
تو راه يه سر بخودش فحش ميداد....به زمين به زمان به خدا....فقط دعا ميكرد كه
مث اون دفه سر ..... كاري باشه...بعد گفت اگه سر كاري باشه حالشو بد ميگيرم
به خودش گفت
.... بابا اينا كه اهل سر كار گذاشتن نيستن كه
همين يه دفعه رو داشت خودش با پاي خودش ميرفت حرم |
farmande_alex
جمعه 29 شهريور 1381، 7:32 عصر
الان چي كار داره ميكنه؟
كي؟
شقايق ديكه.... فروزان
معلومه
.....ميگه الان اگه اينا ميدونستن كه من كجام همشون ميخاستن اون سنگه بخوره
تو سرخودشون
دقيقا
..... به اين چيزا فكر نكنين
الان نشسته داره حال ميكنه بنده خدا ها
داره به ريش منو شما ميخنده
الان نشسته رو يه صفحه ال سي دي.... همهخ كلهاي مارو قبل از اينكه صادر بش
ميخونه...خوش بحالش...نميدونم... به نظر شما مانيتوراي بهشت ال سي دي ان؟
شايد هم سوار يه هواپيماي هايپر سونيك شده و داره ماجرا جويي ميكنه...شايد هم
مث فيلم ....چيز هموني كه غار كاتلا داشت با يه اژدها و يه شاه ظالم به اسم
تنگيل....آهان يادم اومد برادران شير دل داره تو رويا هاش بازي
ميكنه......الان به هر چيزي كه ميخاسته رسيده...نه؟
.... شب اول قبرشم به قول اين فرشيد خان ...از شب اول قبر همه ما راحتتره
مطمئن باشيد
.. الان كه خورشيد داره كمكم غروب ميكنه داره با نكير ومنكر ميگه وميخنده
نفر اول صفه.....نكير ميگه واسا همچين كه غروب كرد درو وا ميكنم..تو رد شو
بقيه حالا حالا ها كار دارن
منكر: ببين...دست فروزان و مگيره ميبره يه گوشه...از لاي در يه اسب سفيد
خوشگلو بش نشون ميده ميگه: ببين اون مال تو... تا در و وا كردم بپر بورو
سوارش شو...خوب.... .؟اما منكه سواري بلد نيستم....نه بلدي...بابا من تا حالا
به يه اسب هم دست نزدم...بابا تو ديگه كي هستي.... اون اسبه سواري نميخاد...
فقط بپر روش...اما قدش خيلي بلنده..من پام به زينش نميرسه بابا تو .....فكر
اين چيزاشو نكن.... برو جلو خودش ميخابه رو زمين...اون اسب مخصوص تو
فرشته هاي صبح جاشونو به فرشته هاي نگهبان شب ميدن.... آخه اونا بايد مواظب
باشن كه يه وقت شيطون حمله نكنه...اما امشب شيطون جرات بيرون اومدن
نداره...ميدونه كه نگهباناي شب همه جارو خوب ميپان...چرا؟
چون يه مهمون عزيز مياد....سوار بر يه اسب سفيد.....امشب چارده پونزده هزار
نفر از مردم زمين چششون به آسمونه...ميخان سوار اسب سفيد و ببينن كه ميره تو
قصر مرمرش.....ميره رو تخت خواب بزرگش...با پشه بنداي حريرش
.... درست مثل كارتوناي والت ديسني
سوار با اسب سفيدش به عرش نزديك تر ميشن...نگهبانا ميرن كنار...همه به صف
وايستادن... .....انگار كه دارن از يه رييس جمهور استقبال ميكنن
كنيزكاش هم دم در قصر صف كشيدن...يكي از يكي خوشگل تر ..اما هيچكدوم به ماهي
و وقار ..... صاحب قصر نيستن
مرده هاي ديگه از پشت دروازه نكير و منكر دارن نگاش ميكنن
..... اسبش اينقدر محكم راه ميره كه انگار اسب يه سردار فاتح
اونا بش حسرت ميخورن
حق هم دارن
نكير تو گوش منكر ميگه.... چند سال بود كه همچين مهموني نداشتيم داشتيم؟
.... منكر هم ميگه آره.... خيلي سال بود كه از اين منظره ها نديده بودم
بنده خدا رفيقاش نميدونن كه چه كسيو از دست دادن كه...به حال اون كه نبايد
گريه كنن..... بايد به حال خودشون گريه كنن |
جمعه 29 شهريور 1381، 7:43 عصر
عادل عاشق
اقا يه مطلبي رو ميخوام بگم براي اونا كه
اعتقاد دارن ... امشب شب اول قبر فروزانه
شرح نماز شب اول قبر ( وحشت ) رو اينجا مينويسم هر كي خواست اينو انجام بده
دو ركعتيه ... ركعت اول بعد از سوره ي حمد ، يه بار آيت الكرسي ميخونين ...
ركعت دوم هم ((بعد از سوره ي
حمد ، 10 بار (( انا انزلناه في ليله القدر
...
بعد از نماز هم تا ميتونين صلوات بفرستين
براي فروزان
.
شب اول قبر فروزان ، چه شب خوبيه ... شب
جمعه |
meshrak
جمعه 29 شهريور 1381، 7:57 عصر
آره بچه ها
واسش نماز بخونيد
واسش دعا کنيد
چه غريبونه از پيشمون رفت
ولي خودمونيما آدم بميره و مثل فروزان بميره
با خوشي مرد
واسش صلوات بفرستيد
چه اونايي که اعتقاد دارن چه ندارن
واسش نماز ميت و نماز وحشت بخونيد
چه اونايي که اعتقاد دارن چه ندارن
واسش دعا بخونيد
چه اونايي که اعتقاد دارن چه ندارن
.... چرا دارم کسشر ميگم
...... خدايا من چرا اينجوري شدم
....... اين چه امتحاني بود
...... اين چه بلاي بود
.... ولي خدايا خيلي دوستت دارم
.... خيلي کريمي
...... خيلي باحالي
ولي ديگه از اين کارا با من نکن
تو که ميدونستي من تحملش رو نداشتم
آخه چرا ؟
من مگه چند بار فروزان رو ديده بودم ؟
من مگه چقدر باهاش حرف زده بودم ؟
من مگه چقدر باهاش چت کرده بودم ؟
خدايا تورو خدا من قبل از عزيزام ازم بگير
همین |
meshrak
جمعه 29 شهريور 1381، 8:21 عصر
بچه ها اصلاً برام مهم نيست وقتي ميخواين اين کل رو بخونيد چه احساسي بهتون
دست ميده ولي اين کل رو که ميخوام براتون نقل کنم , شقايق 1 سال پيش
نوشت
اون زماني که داداش سيا 130 تا کل داشت
اون زماني که ونک 300 تا کل داشت
اون زماني که پاپ 30 تا کل داشت
تازه کلکده راه افتاده بود و آی دیه فروزان, شقايق
بود !
خلاصه اون اولا بود
طرفاي بهمن ما سال 1380
:نقل قول از فروزان
: همون طور كه تو كل
میلادان گفتم عمرشو داده به شما ولي
اول نوجوني موقعي كه هنوز هر رو از بر تشخيص نمي دادم وقتي فهميدم پسر با
دختر فرق داره و وقتي براي اولين بار پامو با دوستم از خونه گذاشتم بيرون به
هواي خوش گذروني 14 سالم بود خيلي نزديكه دو سال پيش ! همون روزه اولي كه
ديدمش واسم عجيب بود كه اين موجود با اين اداهاي مسخره و با اين قيافه از
كجا اومد و درس اومد و تو قلبم خونه كرد 4 سالي ازم بزرگتر بود نمي دونم بر
حسب غرور يا شايدم واسه اينكه خيال نكنه واسم مهمه اولا حتي نگاش هم نمي كردم
واسه خودش كسي بود بچه مايه دار محل بودو خوش تيپ و خوشگل كلي دخترا هوادارش .......
بودن ........اره ديگه
يه محل بودو يه امين
شب بود ساعت 2 يه هو با ترس از خواب پريدم اخراي تابستون بود با خودم گفتم
كابوس ديدي بابا بگير بخواب عكس امين و معين (داداشش) پشت يه رنو تو كوچه ي
كلاس زبان تو ?? اخه خيلي وقتا خوابام واقعي مي شه اكثر شبا قرص مي خورم كه
خواب نبينم .فرداش رفتم پارك رفته بودم سگمو راه ببرم بهم گفت بيا همونطوري
كه صد بار قبلا" گفته بود اما من نمي خواستم باهاش دوست شم تو مدت چند ماه
فكر مي كردم اگه باهاش دوست شم ممكنه خيلي اتفاقا بيافته مي دونستم لعنته همه
دختراي محل نسارم مي شه و تمسخر دوستاش و فكر مي كردم همه اينا توهين به اون
عشق !پاكي كه تو
قلبم بود
بازم بپرسم
؟ -
چي رو؟
-
لوس نشو دارم
فردا مي رم شمال فقط بگو با من دوست مي شي يا نه
؟ -
می دوني كه جوابم چيه ؟
-
نه كوچولو
ايندفعه بيشتر فكر كن 2 ماه منو گذاشتي سر كار من برگشتم جواب بده
باشه ؟
و من گفتم باشه شايد اگه مي اومد دوباره تو چشمام زل مي زد و مي پرسيد
آره
يا نه مي گفتم آره!!!2 يا 3 روز بعد همسايمون اومد و گفت : شقايق, امين
مرد؟؟!!!
!!
چي؟؟ نه؟!!!امكان نداره
! داري شوخي مي كني... نه
و ديگه جلوي چشام سياه شد هيچي نمي ديدم امين .....اميني كه اونقدر دوستش
داشتم؟؟
سه ماه بعد تو كوچه خلوت كلاس زبان پشت يه رنو يه
عكس بود...........
يه عكس آشنا عكس
كسي كه 1 سال تمام تو خواب و بيداري به يادش بودم و هنوزم كه هنوزه
..................به
يادشم
|
lengderaz
جمعه 29 شهريور 1381، 8:49 عصر
وقتي داداشم(باتيستوتا) بهم گفت كه شقايق مرد به خودم گفتم مرد كه
مرد. اين همه آدم در روز ميميرن.اين هم يكيش.ولي هر چي كه ميگذره
ميبينم با اون حرف داشتم خودم رو خر ميكردم.حتي با اين حال كه
. نديدمش فكر ميكنم يكي از دوستهاي نزديكم رو از دست دادم
حتي امروز وقتي احمد داشت ميرفت بهشت زهرا همش دل دل ميكردم كه
به منم بگه بيام تا منم لباس بپوشم وبيام بهشت زهرا براي بدرقه دوستي كه
.هرگز نديدمش
خداحافظ شقايق |
جمعه 29 شهريور 1381، 9:20 عصر
نيماخان اي کاش مي تونستم
چيزي بگم
ايکاش ميتونستم باور کنم
من تهران نبودم
الان رسيدم
شما دروغ ميگين
دروغ ميگين
دروغ ميگين
همين پريروز بود
فروزان زنگ زد
مي گفت نيما
تازه فهميدم چطوري زندگي کنم
بهم گفت نيما
تازه فهميدم که دنيا ارزش ناراحتي رو نداره
بايد باهاش حال کرد
بايد فقط شاد بود
بهم گفت مي ترسه
مي خواد بره اکو مي ترسه
گفت نيما فهميدم که زندگي خيلي باحاله
به خدا اينارو به من گفت
مگه مي شه
مگه مي شه
مگه مي شه
من خودم ديدمش
همين چهار شنبه
همينجا
تو وب کم
اين دروغه به خدا نمي تونم باور کنم
دروغه |
جمعه
29 شهريور 1381، 10:11 عصر
نيماخان
مي خام فحش بدم
مي خام هر چي از دهنم در بياد بگم
چقدر تحمل
چقدر بگم خودش مي دونه
مهتاب راست مي گفت
مهتاب اره حالا منم ديگه باهات موافقم
اون خداي لاشي هيچ کاره ديگه اي ازش بر نمياد
همين |
outlaw_life
جمعه
29 شهريور 1381، 10:19 عصر
. اقا نيما عزيز دركت ميكنم.هر چي دلت ميخاد بگو.هيچ گناهي برات نوشته نميشه
ولي نميدونم چه قدر به قدرت خدا اعتقاد داري؟يا داشتي!
. به خدا اين همون خداييه كه تا پريروز بود ها
!به خدا همونه كه وقتي تو به بهارت رسيدي ازش تشكر كردي ها
! به خدا همونه كه وقت تنهايي ازش به خاطر همه چيز تشكر ميكردي ها
.
ولي اولش گفتم.عزيز هرچي ميخواي بگو.هيچ گناهي برات نوشته نميشه |
جمعه 29 شهريور 1381، 10:55 عصر
قيصر
ياران چه غريبانه رفتند از اين خانه
هم سوخته شمع ما ,هم سوخته پروانه
بشكسته سبوهامان,خون است به دل هامان
فرياد و فغان دارد ,دردي كش ميخانه
هر سوي نظر كردم,هر كوي گذر كردم
خاكستر و خون ديدم,ويرانه به ويرانه
لبخند سروري كو؟سر مستي و شوري كو؟
هم كوزه نگون گشته,هم ريخته پيمانه
اتش شده در خرمن,واي من واي من
از خانه نشان دارد,خاكستر كاشانه
اي واي كه يارانم,گلهاي بهارانم
رفتند از اين خانه,رفتند غريبانه
اين شعرو مثبت توي ياران چه غريبانه اورده بود منسب حال اينجا ديدم آوردمش
خدا روح مرحومه راهم شاد كنه |
batistuta
جمعه 29 شهريور 1381، 11:06 عصر
سلام بچه ها
دوستان من الان كه ميخام اين حرفهارو بنويسم ميدونم كه انسجام درست و حسابي
نخواهند داشت ولي خوب بايد بگم. به خدا دارم ميتركم.
اصلا فكرش رو هم نميكردم كه ما ي روز همديگر رو توي بهشت
زهرا ملاقات كنيم حالا چه برسه به اينكه براي مراسم خاك سپاري يكي از
دوستانمون بيايم بهشت زهرا.اون هم چه كسي.شقايق.من هميشه ميگفتم كه من در مرگ
عزيزترين كسانم هم گريه نخواهم كرد اما از ظهر كه رسيدم خونه همينجوري بغض
گلومو فشار ميده و ميرم ي جاي خلوت دور از چشم بابا و مامان . راستي بچه ها
امروز كه ديدمتون (هر چند كه دير اومدم )خيلي ريخته بودين تو خودتون و همه ي
جورايي داغون بودين. آقا گريه كنين.خانم گريه كنين. علي الخصوص اين رفيقمون
مشراك كه همرو ريخته بود تو خودش. مشراك گريه كن حداقل ي خورده سبك ميشي هر
چند سنگيني اين ضايعه برامون بعد از تقسيم كردنش بين خودمون ،باز هم به
اندازة سنگيني همة ضايعه است. عادل جون چشم، من هم به نوبه خودم و مثل همه
بچه هاي اينجا نماز يادم نخواهد رفت.هر چند . شقايق پاك رفت. ولي زنده ها هم
اينجوري تسلي پيدا ميكنن
درآخر هم توصيه اي به زمين
اين دل ياس است و روح ياسمين
اين امانت را امين باش اي زمين |
Pif_Paf
جمعه 29 شهريور 1381، 11:15 عصر
گفت:انجا چشمه خورشيد هاست
اسمان ها روشن از نور و صفاست
موج اقيانوس جوشان فضاســـــــت.
باز من گفتم كه بالاتر كجاست؟
گفت بالاتر جهاني ديگر است
عالمي كز عالم خاكي جداست
پهن دشت اسمان بي انتهاست
باز من گفتم كه بالاتر كجاست؟
گفت بالاتر از انجا راه نيست
زانكه انجا بارگاه كبرياست
! اخرين معراج ما عرش خداست
باز من گفتم كه بالاتر كجاست؟
لحظه اي در ديدگانم خيره شد
گفت:اين انديشه ها بس نارساست
گفتمش از چشم شعار كن نگاه
تا نپنداري كه گفتاري خطاست
دورتر از چشمه خورشيد ها
برتر از اين عالم بي انتها
باز هم بالاتر از عرش خدا
عرصه پرواز مرغ فكر ماست |
farmande_alex
جمعه 29 شهريور 1381، 11:15 عصر
تو پريچهر چناني كه به
هنگام وداع
رشكم
آيد كه تو را من به خدا بسپارم |
Pif_Paf
جمعه 29 شهريور 1381، 11:20 عصر
ببينم چرا فكرميكنين لازمه كه همه باور كنن فروازن مرده؟؟
.... بابا هركي باور نداره به جهنم
... به كيرم
! به درك
اقا جون باورت نميشه؟؟
! بيخيال
........ اره شوخيه
.... بخند
!با ماها بحند
........اي حال ميده
.................... بخند ديگه
.... اره
........... كم كم توام داره باورت ميشه
نه؟
!!!به درك
.... و اينجا دنياي ديگريست |
farmande_alex
جمعه 29 شهريور 1381، 11:30 عصر
پيف پاف جان...اون زنده است
از منو تو زنده تره.....فقط چون پيش منو تو نيست ميگيم مرده
اون فقط از يه نردبون بالا رفته همين و بس |
Pif_Paf
جمعه 29 شهريور 1381، 11:36 عصر
در خانه خود نشسته ام ناگاه
مرگ ايد و گويدم ز جا برخيز
اين جامه عاريت به دور افكن
!وين باده جانگزا به كامت ريز
خواهم كه مگر زه مرگ بگريزم
ميخندد و ميكشد در اغوشم،
پيمانه ز دست مرگ ميگيرم
! مي لرزم و با هراس مينوشم
ان دور،در ان ديار هول انگيز
بيروح،فسرده،خفته در گورم
لب بر لب من نهاده كژدم ها
بازيچه مار و طعمه مورم
در ظلمت نيمه شب،كه تنها مرگ
، بنشسته به روي دخمه ها بيدار
وامانده مارو مور و كژدم را
...! مي كاود و زوزه ميكشد كفتار
روزي دو به روي لاشه غوغائي است
انگاه،سكوت ميكند غوغا
رويد نسيم مرگ خاري چند
پوشد رخ ان مغاك وحشت زا
سالي نگذشته استخوان من
در دامن گور خاك خواهد شد
وز خاطر روزگار بي انجام
اين قصه دردناك خواهد شد
! اي رهگذر وادي هستي
از وحشت مرگ ميزنم فرياد
بر سينه سرد گور بايد خفت
! هر لحظه به مار بوسه بايد داد
اي واي چه سرنوشت جانسوزي
اينست حديث تلخ ما،اين است
ده روزه عمر با همه تلخي
.انصاف اگر دهيم شيرين است
ازگور چگونه رو نگردانم؟
من عاشق افتاب تابانم
من روزي اگر به مرگ رو كردم
(( از كرده خويشتن پشيمانم.))
من تشنه اين هواي جان بخشم
ديوانه اين بهار و پاييزم
تا مرگ نيامدست برخيزم
! در دامن زندگي بياويزم
------------------------------
. براي چشم خاموشت بميرم
. كنار چشمه نوشت بميرم
نمي خواهم در اغوشت بگيرم
كه ميخواهم در اغوشت بميرم |