بازگشت به صفحه اصلی                                                            

(الا اي رهگذر منگر چنين بيگانه بر گورم ( حادثه کوه

صفحه: 1 - 2 - 3 - 4 - 5 - 6 - 7 - 8 - 9 - 10 

ali_DV    شنبه 30 شهريور 1381، 1:54 عصر

دليل آشنايي من و فروزان خيلي جالب بود

يک شب بعد از تولدش حالش بد بود ميخواست خودکشي کنه کاوه بهم گفت بهش شمارمو بدم زنگ بزنه بهم تا آروم شه
هميشه مي گفت کاشکی بهت زنگ نمي زدم چون الان بهت وابسته شدم و عاشقتم و ديگه نميتونم خودکشي کنم
حتي وقتي خواب بابابزرگشو ديده بود که بهش ميگفت بره پيشش (فوت کرده) ميگفت نميتونم تورو تنها بزارم
ولي تنهام گذاشت   

شنبه 30 شهريور 1381، 2:00 عصر     قيصر    

علي عزيز من صميمانه بهت تسليت ميگم

اينو بدون فرزانه نمرده چون
هرگز نميرد آنكه دلش زنده شد به عشق
                         ثبت است بر جريده عالم دوام ما

ali_DV     شنبه 30 شهريور 1381، 2:04 عصر   

معلومه که نمرده

اون هميشه تو قلبمه هميشه

samadagha     شنبه 30 شهريور 1381، 2:09 عصر

 . خدايا خداوندا به خدا انگار ديروز بودش تو ميدان ونك با عليرضا و پاني اومده بود
. انگار ديروز بود 4 تايي اب ميوه گرفته بوديم و تو ماشين ميخورديم و حرف ميزديم
. چه دنيايي خدا
به خدا دستام ميلرزه نميتونم تايپ كنم ولي از پاني خواهش ميكنم يه ياد بود از طرف من اينجا . بزاره كه تنها چيزي هستش كه ميتونم به دوست خوبم عليرضا و فروزان عزيز تقديم كنم
. خدايا فروزان رو بيامرز

شنبه 30 شهريور 1381، 2:34 عصر     عاشق دل سوخته 

هر آغازي پاياني دارد و هر پاياني آغازي دگر

 . سه روز گذشت اما لحظه اي از ياد ما نرفت
 . فروزان ( شقايق ) دوست عزيز ي كه هميشه جاي آن در كنار ما خالي خواهد ماند
خيلي مسخرس رفتن آرزوي من بود ولي فروزان از من زرنگتر ؛ بي انصاف اين بار بدون خدا  . حافظي و با لباني پر از خنده و با چشماني پر از غم زندگي و بودن از كنار ما رفت
فروزان اي عزيز تمامي بچه ها من هميشه به يادت خواهم ماند و منتظر روزي نه چندان دور هستم كه شايد من هم به جايي برسم كه تو رسيدي ( رستگاري ) و همسفر تو در اين راه بي پايان  .باشم
 . فروزان براي تو مي نويسم كه عزيز هميشه جاي تو ميان تمامي بچه ها خالي خواهد ماند
======================
بچه ها به ياد عزيز از دست رفته كه هميشه الگوي خوبي و پاكي براي ما بود به ياد داشته باشيد كه تنها خواسته او از ما اين بود كه احترام هم رو داشته باشيم و از گفتن حرفهايي كه نه چندان روي خوشي دارند چشم بپوشيم ؛ پس از حالا به بعد همه چيز بايد تموم بشه ميدونيد گه چي رو مي  . گم پس ديگه خفه ميشم

(دوستي نه چندان خوب براي فروزان و همه , محسن ( مسافر

nimabad     شنبه 30 شهريور 1381، 3:13 عصر

بچه ها واقعا اون چيزايي که من از نگار شنيدم

واقعا از خود بيخودم کرد
اون جور که نگار تعريف ميکرد

واي    واي

ولش کن
اما شما هايي که ميايد اينجا
يه گل ميندازيد و بعد هم ميريد

اگه راست ميگيد عمل هم بکنيد
فقط حرف نزنيد

اگه واقعا ناراحتيد و دوست داريد يه کاري کرده باشيد اول از همه
تو مراسم سوم و بخصوص هفته شرکت کنيد

من هم چون اصفهان هستم براي سوم نميتونم بيانم اما براي هفته

سعي ميکنم خودم رو برسونم

دومين کار اينه که بيايد و هر دو نفر سه نفر يه يه ÷يام

تسليت توي روزنامه بديد
و با هم هماهنگ کنيد تا توي يکي 2 تا روزنامه خاص اين کار رو انجام بديد

maziar_civil     يكشنبه 31 شهريور 1381، 2:40 عصر

فروزان رفت
شمع خاموش شد
خاك بوسه بر ماه پيشوني زد ...
و ماه پيشوني بوسه بر سنگ قبر ...


فروزان رفت در ميان اشكهاي دوستان و غريبه ها
در ميان ناله هاي مادرش
فروزان رخت عروسي اش كفنش بود ...
و جحازش تكه سنگي ...


فروزان قبل از پاييز برگهايش زرد شد ...
صندلي كلاسي بي دانش آموز شد ...
بوي مدرسه ... بوي دفتر ... بوي كتاب ...
بوي بازي هاي شاد كودكانه ... بوي خوش بقل دستي ...
بوي كلاس .. بوي تخته ... بوي گچ ...
چه آرزويي بود ... چه خيالي ...
ماه مهر چه نامهربان آمد ...


باور رفتنت چه سخت است ...
سخت براي من كه فقط يك آشناي دور بودم ...
يا يك رهگذر از اين شهر شلوغ ...
سخت تر از سختي سنگ قبر ...
 

samadagha     يكشنبه 31 شهريور 1381، 3:26 عصر

براي همه نگران بود بجز خودش
دلش براي همه ميسوخت بجز خودش.
. همه چيزو براي همه كس ميخاست بجز خودش
==============================
خيلي دوست داشت مشگل دوستاشو حل كنه
. هميشه براي دوستاش مثل يه ارام بخش بود
==============================
يه روزي تنگ غروب   اومدم از پيشتون
مونده اما يك سبد          از خاطراتم پيشتون

EMI     يكشنبه 31 شهريور 1381، 3:59 عصر

. نميدونم چي بگم
. دارم ديوونه ميشم
. اين 3 روزه واقعا داشتم ديوونه ميشدم
. چهار شنبه از سپيده دوستم خدافظي كردم
. بعد يه دعواي وحشتناك با بام
 . پنج شنبه عصر كه از دانشگاه برگشتم خونه
. يه نفر زنگ زد
. يه صداي لرزون
  گفت سپيده مرد
.پنج شیش تا قرص آرام بخش خوردم
 . دوروز مثل جسد تو تخت افتاده بودم
. همش خواب سپيده رو ميديدم
. حالا بعد از 3 روز كه تونستم بيام
. ميبينم كه اين روزگار تمومي نداره
. انگار هنوز بدبختي ها ادامه داره
. انگار هنوز هم بايد آرام بخش بخورم
. واقعا از همه شرمندم از همه بچه ها
از علي و به خصوص از شقايق
. نميدونم چي بگم
ولي هيچ چيز كافي نيست

Neverhood     يكشنبه 31 شهريور 1381، 4:37 عصر    

:ميپنداشت Noorhood  براي ماه پيشوني که مرا
پرواز کن
پرواز کن به جايي که بر پيشانيت نشسته است
آنجا دوشنبه ايست که ميتواني برقصي
آنجا مهريست که ميتواني بويش را ببلعي
گلبرگهايت را به باد بسپار و پرواز کن
سر بر شانه فرشتگان بنه
و داغي را که بر دلت مانده
با فرشته ها تقسيم کن
بي دغدغه
پرواز کن
و خوش باش که ديگر تراکمي از لعنتي ها احاطه ات نخواهد کرد
************************************************
من تا حالا اينجا نيومده بودم. من فقط وبلاگ مينويسم. خبر رو که شنيدم گفتم بيام اينجا و به اين دسته از دوستاش هم تسليت بگم. من شقايق رو فقط از رو نوشته هاش ميشناختم. اونم از وبلاگش. نوشته هاي آخرش دلم رو چنگ زد. بچه هاي وبلاگنويس هم از اين موضوع خيلي ناراحتن. ميتونين نظرخواهي آخرش رو بخونين. مثه دفتر يادبود ميمونه. از طرف تموم بچه هاي وبلاگنويس درگذشت شقايق عزيز رو تسليت ميگم

LiTtLe-PrInCeSs     يكشنبه 31 شهريور 1381، 5:09 عصر

فروزان رفت... شقايق پر كشيد... ما همه براش اشك ريختيم.... كم كم فقط وقتي يادش میافتيم ..... دلمون مي گيره... و بعد از يك سال شايد ديگه يادش هم نيفتيم
.... اين يه داستان جديد نيست هميشه همين بوده
ولي بياين يه بار اين داستان رو عوض كنيم...... هر ادمي با يك پيام به دنيا مي اد.... بياين پيامي كه فروزان اورد رو يك بار با    دقت گوش كنيم.... اگر مهربون بود بياين مهربون باشيم... اگه ..... غمش اين بود كه ادمها تنهان بياين ديگه همو تنها نذاريم.... هنوز شقايق هاي زيادي زندن
هنوز دستهاي زيادي درازن.... بياين چندتا از اون دستها رو بگيريم...... دنيا اگه يه روز بشه پر ... مهربوني اون وقت نام شقايق و شقايق ها حتما زنده ميمونه
.... بياين اسم شقايق رو توي هر ذلي كه ميخنده زنده نگه داريم.... نه توي غم و غصه و اشك
روزي دوباره شقايق رو ميبينيم.... كاش اون روز ما هم پهلوي اون حرفي براي گفتن داشته باشيم

..... پرواز را به خاطر بسپار
                                ......... پرنده مردني ست

moosio     يكشنبه 31 شهريور 1381، 5:44 عصر    

..... عجب رسميه رسم زمونه
.....قصه برگ و باد خزونه

.... اول از همه ميخام به تمام افرادي كه شقايق(فروزان) رو ميشناختن تسليت بگم
من وقتي اومدم تو كلكده پاپ  نفر 13بود كه ثبت نام كرده بود.از همون موقع كه كله 4شنبه سوري . بود شقايق رو ميشناختم ولي فقط از روي كل هاش
اون موقع عكسش همين ديجيموني بود كه الان عكس منه.من هميشه         مي اومدم و كل ها رو ميخوندم ولي وقتي  خبر اين واقع رو از زبون پاپ  شنيدم كلي غصه خوردم وتصميم گرفتم فقط به خاطرشقايق دوباره ببام تو كلكده واولين كلم رو هم تقديم ميكنم به خودش.من تا حالا اون قدري كه ديشب گريه كردم گريه نكرده بودم نميدونم چرا ولي ي جورايي فكر ميكنم ي كي از دوستاي صميميمو از دست دادم.ولي من معتقدم كه الان كاري كه بايد كرد ا ينه كه يادشو زنده نگه داريم و كاري كنيم كه اون دوست داشت نه اين كه خودمون رو زود ببازيم چون من تا اون جايي كه يادمه شقايق هميشه دوست داشت كه ما ا ز غم خالي باشيم شايد ي كي از دلايلي كه كله        درد و دل رو باز كرد همين بود كه ما ها رو خالي كنه.بازم تسليت به خانوادش ودوستانش به خصوص علي دي وي, نگار وپانته آو همه دوستان.در ضمن من مي خوام تو مراسم باشم اگه ميشه به منم .بگين.مرسي

hoho123     يكشنبه 31 شهريور 1381، 5:46 عصر  

اين چند روزه تو نت جز خبر بد يا مرور اونا چيزي نبوده 
امروز كه وبلاگ يكي از دوستامو مي خوندم متوجه اين فاحعه شدم
روحش شاد چرا وقتي يك لحظه كه مي خواي احساس خوشبختي كني ..... زندگي ناجوانمردانه و زشت چهره كريه خودشو بهت
نشون مي ده طوري كه چشماتو مي خواي ببندي يا حتي اين تصوير و با اشكات از روي
چشمت بشوري ، و بعد كه چشم باز مي كني و به خودت مي ياي تنها صداي مهيب قهقه روزگار و  .....ناله خودتو مي شنوي

KoloftolmamaleK     يكشنبه 31 شهريور 1381، 6:38 عصر

جمعه‌است ، ناهار رو سريع ميخوري ، شلوار ميپوشي ، ادكلن ميزني ، ژل ميمالي رو كلت و زنگ ميزني به آژانس ، دوباره بچه‌هارو ميبيني ، همه هستن ، ميشيني ، آب رو ميريزه روت ، ميخواي اونو داش سيا رو خيس كني ، يارو ميگه : آقا ... ، موبايلت رو كش ميرن ، ميگردي دنبالش ، ميگه : به‌به ، لبخند موزيانه‌اي ميزنه و به شماره و اسامي‌اي كه تو مموريت هستن اشاره ميكنه ، شمارشو ميده تو مموري ، گوشي رو ميگيري ، با بچه‌ها ميگيد و ميخنديد ، شب ميري خونه ، ادت كرده ، هردوتا آي‌دي رو ، آن‌لاينه ، اينوايت ميشي به كنفرانس ، بازم ميگيد و ميخنديد ، فردا ظهر دوباره ان‌‌لايني ، چت ميكني ، احساس ميكني يه جورائي از تيريپش خوشت نمياد ، زنگ ميزنه ، كم‌كم داري از دستش خسته ميشي ، دوباره آن‌لاين ميشي ، ميگي و ميخندي ، فردا دوباره زنگ ميزنه ، ديگه قاطيدي ، اصلا حالشو نداري ، ميخواي بهش بفهموني كه اصلا باهاش حال نميكني ، آن‌لاين ميشي ، با عماد ميچتي و با علي خفن كل‌كل ميكني ، هر شب را به را كنفرانس ميذاره و اينوايت ميشي ، نميدوني چند روز ميگذره كه داري همچنان باهاش ميچتي ، اينويزيبِل ميشي ، مثلا دي‌سي شدي ، سوتي دادي ، تو كل‌كده آن‌لايني ، پي‌ام ميده ، من دوس ندارم كسي من‌رو تحمل كنه ، چندديقه بعد مثلا آن‌لاين ميشي ، راجع به مزخرفاتي كه به قول خودت تو آف‌لاين گذاشته بود حرف ميزني ، حرف ميزنه ، راجع به زندگيش ميگه ، توهم يه داستان براش تعريف ميكني و ميگي اينم داستان زندگي منه ، تعجب ميكنه ، خيلي گذشتتون شبيهِ همه ، يهو هرچي كه تا به حال به هيچكش نگفتي بهش ميگي و بعد پشيمون ميشي ،ديگه ازش بدت نمياد ولي خوشتم نمياد ، فردا باهاش ميچتي - كوه مياي؟ - نه مسافرتم - اِ تو كه نمياي ، ... هم كه نمياد ، تو هم نمياي؟ -پس ميتوني تنهائي با پانته‌آ بري! - و مشراك! - آره با مشراك سه‌تائي بريد ، خوش بگذره! - نميتوني يه‌جوري نري مسافرت؟ - نه ، خودمم دلم نميخاد برم ولي مجبورم - باشه - دلم واسه حرفامون تنگ ميشه - حالا اگه ماشينمون چپ نكرد و من زنده موندم بازم باهات گپ ميزنم - اِ ، اين حرف رو قبل سفر نميزنن -باشه - باي - باي . زنگ ميزنه ، كانتر تلفون رو نگا ميكني ، 1 ساعت و 3 ديقه صحبت كردين ، گوشت درد ميكنه ، وسايلتو جمع جور ميكني و ميچپوني تو كوله‌پشتيت ، وقت داري ، آن‌لاين ميشي ، با عماد ميچتي و با علي خفن كل‌كل ميكني، آن‌لاين ميشه ، يه كم صحبت ميكنين ، اگه زنده موندم وقتي رسيدم بهت پي‌ام ميدم - اِ، باز كه ازين حرفا زدي ، - باشه - ببين اينا اومدن من بايد برم - باشه ، مراقب خودت باش ، - يو تو ، - باي - باي ، ميري پائين ، و سوار ماشين ميشي ، همون اول ميري بچه دو سال ها يه كايت ميگيري و كايت بازي ميكني ، فردا شب داري تو تو ساحل قدم ميزني ، اه ، اين مادر قحوه هم كه آنتن نميده ، اينور اونو ميكني ، شمارشو ميگيري ، طبق معمول اشغال ، كون لقش ، شامتو ميخوري ، ساعت 5/9 زنگ ميزني خونه ، با سلام ، لطفا پس از شندين سيگنال پيغامتون... ، پسورد رو ميزني و ميگه : ، يكي زائيده و زنگ زدن خبر دادن ة كون لقش ، يكي هم قطع كرده ، نگار هم زنگ زده گفته يه زنگ بهم بزن، يه سري هم كلكده بزن ، شايد الان خواب باشن ، فردا ميزنم ، ساعت 11 شب دوباره عشقت ميگيره كه زنگ بزني خونه وهمون صداي نكره همون حرف تكراري رو ميگه ، كد رو ميزني ،1 پیام جدید ، طبق معمول يه پوخند ميزني واسه يك كه مسیج نميگن، نگاره ، سلام صباجان ، فروزان فوت كرده ، مجلس ختمشم سه‌شنبه ساعت 2 بعدازظهر .... ، كي؟ ، 7-8 بار پيغامو گوش ميدي ، چرا؟ يادت مياد كه تو قرار 6 حالش بد شد ، پس حتما همون زخم كهنه بوده ، كسي تا حالا اشكاتو نديده ، لزومي هم نداره كه ببينه ، ميري بيرون ، يه مدت لب ساحل ميشيني ، مياي تو خونه ، خوابت نميبره ، آخه چرا؟ ، تا صبح فكر ميكني و احتمال ميدي خالي‌بندي باشه ، فردا تو ماشين عنقي ، حال همه گرفته ميشه ، هي ميگن چته؟ هيچي نميگي ، -اين خواركسده هم كه آنتن نميده ، يه جا وايميستن كه خريد كنن ، زنگ ميزني به نگار ، - راسته ؟ - آره ، ما ساعت 5.5 داريم ميريم خونشون همه ، - ساعت 2ئه ، نميرسي ، خداحافظي ميكني . قطع ميكني ، كسي تا حالا اشكاتو نديده ، لزومي همنداره ببينه ، يه دور ميزني و سوار ماشين ميشي ، گير ميدي كه ميخواي برگردي ، اينا تازه بهشون خوش گذشته و توهم تخمشون نيستي ، آخر شهريوره و هيچ ماشيني هم خالي نيست كه باهاش برگردي ، دمق ميري خونه ، به نگار زنگ ميزني ، نيستش ، شماره هيچكس رو دم دست نداري ، مموري رو چك ميكني ، شماره پروفسور رو داري ، با اون تماس ميگيري - كلكده چه خبره؟ - هيچي ، ميگن فروزان مرده - چرا ؟ - ميگن 5شنبه رفته بودن كوه ، تو نرفته بودي؟ - نه - يه سنگ افتاده تو سرش و مرده - چي ؟ سنگ؟ مگه رفته بودن صخره نوردي؟ - نميدونم ، منكه باورم نشد - منم . كم‌كم مطمئن ميشي كه قضيه از بيخ خالي بندي بوده ، ديوثا مارو گذاشته بودن سركار ، چند فحش آب دار ديگه و بارشون ميكني ، ميگيري ميخوابي كه فردا برگردي ، صبح پا ميشي ، بازم زنگ ميزني خونه ، بازم نگاره ، آدرسِ فروزان رو داده ، ولي اين آدرس با اون آدرسي كه من دارم فرق ميكنه ، اون آدرس سيد خندان ، اي بهشت زهراست ، دوباره فكر ميكني كه راسته و اعصابه خورد ميشه ، كسي تا حالا اشكاتو نديده ، لزومي نداره الان هم ببينه ، مسوار ماشين ميشي و مياي تهران ، بازم تو راه فكر كردي كه ممكنه قصيه خالي بندي باشه ، هنوز لباساتو عوض نكردي ميشين ياون پشت و تايپ ميكني ، كلكده دات كام ،    كلارو ميخوني ، كم‌كم داره باورت ميشه ، آروم ميري و امضات رو عوض ميكني ، حالا كه كسي از اين وضعيت راضي نيست اين امضا به چه درد ميخوره ، تا صفحه 8-9 رو ميخوني ،به كل پيف شاف ميرسي ، اون ازين مسخره بازيا در نمياره ، پس قضيه راسته ، كسي تا حالا اشكاتو نديده ، لزومي نداره الان هم ببينه ، رو "جواب" كليك ميكني ، مينويسي ، دي‌سي ميشي ، اعصابت خورد ميشه و كامپيوتر رو خاموش ميكني ، ميري حموم ، كسي تا حالا اشكاتو نديده ، دليلي نداره الان هم ببينه ، مياي بيرون ، چشمات مثل اين عمليا سرخه ، ميشيني اين پشت ، ورد پد رو باز ميكني ، شروع به نوشتن ميكني ، ميخواي الان كانكت بشي و بري كلكده اين‌رو كپي پيست كني ، يادت مياد كه نگار گفته امروز يا فردا ميخوان برن سر خاك اون ، گفته با حامديو تماس بگير ، -واسه چي؟ چه دليلي داره؟ ، ميخواد فردا صبح ، تنها بره اونجا و برگرده ، راحت‌تره ، يه بار ديگه نوشته‌هارو ميخونه و غلطاشو ميگيره ، كانكت ميشه ، نميدونه كل قبلي رفته يا نرفته ، براش مهم نيست ، پيست ميكنه ، "بفرستش" رو ميزنه ، كلكده رو باز ميذاره و به فكر فرو ميره ، دوباره اون آف‌لاين رو ميخونه ، احتمالا اون زودتر از اون دي‌سي كرده و پيغام اون به صورت يه آف‌لاين مونده ، دوباره ميخوندشن : صبا ، مراقب خوت باش ، بازم فكر ميكنه ، عمر اين آف‌لاين بلند تر از عمر اون بود ، آه ميكشه و بوف‌كور رو از تو قفسه برميداره ، كسي تا حالا اشكاشو نديده ، لزومي نداره الان ... هم ببينه   

merc2     يكشنبه 31 شهريور 1381، 7:16 عصر

تا امروز اميد داشتم كه دروغ باشه گفتم نيما بهم ميگه نگران نشو دروغه
اما ....................................................................... نگفت بهم نگفت اولين باره كه حرفيرو كه مي خواستم بهم نگفت

merc2     يكشنبه 31 شهريور 1381، 7:21 عصر

مي دوني چرا از همه بيشتر حالم از خدا بهم مي خوره
چون هر وقت دوستي پيدا كردم ازم گرفتش
چون حتي نذاشت يه بارم ببينمش
چون حتي نذاشت بيام تولدش
چون نذاشت بيام خاكسپاريش
چون نمي ذاره بيان مراسمش
چون نمي ذاره گريه هاتونو ببينم تا خودمم گريه كنم
چون نمي ذاره كنارتون باشم
چون بايد بذارمو برم
 ......................................چون

moosio     يكشنبه 31 شهريور 1381، 8:41 عصر

هميشه وقتي مطمئني كه همه چيز روبه راهه و به همه چي اطمينان داري ضربه ميخوري و .... هميشه هم كسي كه از همه بي گناه تره و هيچ كاري نكرده بايد اين ضربه رو تحمل كنه
نميشه هم تقصير رو گردن كسي انداخت ولي هممون مسئوليم به كسي كه ضربه خورده كمك كنيم.حالا اين بار شقايق بار ضربه رو گرفته و ما بايد كمكش كنيم چون تنهاست با فرشته هاو به ما احتياج داره.پس بياين پامون و روي جا پاش بذاريم و كاري كه اين دنياي بي مرام نذاشت انجام بده ما انجام بديم هر چند هر كاري كنيم بازم شقايق 1چيزه ديگس.ولي با تو سر خودمون زدن .. شقايق بر نمي گرده.بازم ميگم بياين يادشوهميشه تو اين سايت نگه داريم
شقايق به كمك ما احتياج داره بياين براش دعا كنيم كه اونجا هم خوشبخت بشه.هر چند اون انقدر ..پاك بوده كه الانشم تو بهترين جاس

ken     يكشنبه 31 شهريور 1381، 9:33 عصر

... من يه پيشنهادي داشتم... اين فكر از امير به ذهنم خطور كرد
ممكنه اين حركتم يه مقدار احمقانه به نظر بياد ولي ميگم ازين به بعد هر قراري با هم داشتيم يكي ...از جاها رو خالي بذاريم به ياد فروزان...چون جاش هميشه پيش ما خاليه

chose_atomi     يكشنبه 31 شهريور 1381، 9:44 عصر

بابا من د يگه به کي بگم مامان ؟
      
 
هنوز دستامو که نگاه ميکنم ياد اون صورت معصوم مي افتم که بر گردوندنش
. هنوز دستامو که نگاه ميکنم احساس مي کنم صورتش تو دستامه
هنوز دستامو که نگاه ميکنم ياد خونايي ميفتم که وقتي صورتشو برگردوندم رودستام ...............ريخت.
..... هنوز دستامو که نگاه ميکنم

ken     يكشنبه 31 شهريور 1381، 10:24 عصر

...  پسرم ديگه مامانت نيست كه به من بگه شوهر
..  پسرم ديگه مامانت نيست كه دست من رو بگيره
...  پسرم ديگه مامانت نيست كه بگه خونواده ي شمعداني
...  پسرم ديگه مامانت نيست كه لپاشو بگيري تو دستات
...  پسرم ديگه مامانت نيست كه منو بغل كنه
... پسرم ديگه مامانت نيست كه سرشو بذاره رو شونه هام

.........پسرم ديگه

bigbang     يكشنبه 31 شهريور 1381، 10:48 عصر

سلام
خدمت تمام دوستان عرض كنم اين ضايعه بزرگ باعث شده عده اي از دوستان كه دستي به قلم دارند مرثيه هاي زيبايي در از دست دادن اين گل پرپر بكن و يا نوشته هاي زيبايي براي تسكين  .... درد دوستانش مثل علي و كن و نگار بنويسن
من پيشنهادي دارم كه اگه دوستان موافقت كنن فكر ميكنم بتوان مجموعه زيبايي از اين نوشته ها  .... جمع و نگهداري كرد
بعضي از دوستان از جمله سيويل . نگار  و ... نوشته هاي خود را در خانه فرهنگ در هنركده  ... نوشتن
من از بقيه دوستان خواهش ميكنم يك كپي از شعرها و يا نوشته هاي زيباي خود را كه در فراق اين گل پرپر نوشته اند در خانه فرهنگ بذارند . من هم قول ميد م كه آنها را جمع و جور و مرتب كنم تا اگه عمري باقي بود يك كل ماندگار به نام فروزان بنا كنيم و اين نوشته ها را توي اون بذاريم تا جاويدان بشه ....
و باري بگذريم ....
دلها غمگين و حوصله كم .......
كاشكي مكثي ...... لااقل براي تكان دستي ... خداحافظي .... ولي

بدرود

يكشنبه 31 شهريور 1381، 10:51 عصر     سيـكـتـيـر

سلام به همه
نميدونم چي بگم ، من تازه از مسافرت برگشتم
بعد با اين خبر مواجه شدم ، الان خيلي حالم تخميه
منم قرار بود به اين قرار كوه برم ولي اين مسافرت لعنتي پيش اومد
 ......... خدايا
يعني اگه من مي رفتم تقدير يه جور ديگه رقم مي خورد ؟
كس خواره دنيا اين لعنتي گلها رو دست چين مي كنه با خودش مي بره
من كه اين صحنه رو نديدم الان دارم همه رقمه نابود مي شم واي به حاله بچه هايي كه اونجا بودن ، واي به حال داش علي
ديگه نميدنم چي بگم
حاله خودم رو نمي فهمم
راستي قراره مراسم اين عزيز كي هست ؟
اكه بشه دسته جمعي بريم
خدايش رحمت كناد و روحش قرين شادي

old wolf     يكشنبه 31 شهريور 1381، 11:42 عصر 

                                 ( سوگ نامه براي تويي كه نديدمت)



پرپر شد- پرپرش كردند-
                        بي آنكه بشكفد
خاكستر شد- خاكسترش كردند-
                                 بي آنكه بسوزد

 : و انديشيدم
خداوندا، تو خود بهتر زمن ميداني
                      كه آلوده تلخ ظلمتم
                                        بي هيچ پشيماني
و من
اين بيهوده ي هرزه ي نادان
پليد و پست و پلشت
 ، گرگي در نقش انسان
                  ساز هميشه مخالف،
                              عصيان مطلقم، عصيان
چرا زنده؟ آخر چرا؟

،  و او
          لطافت ژاله صبحگاهي
                         در رگش جاري
                               ،    هيبت بي بديل زيبايي
                                                   پاك بود، فرشته بود پنداري
چرا مرده؟ آخر چرا؟


، ناگه
       : ندايي در وجودم كرد فرياد
                               ، هان! اي زنجيري تنهايي خويش
                                                                     
: بدان
، او رها شد
          او رهاست
         ،     او، شناور درك معصوميت
                           اينك جاودانه ي سيال خاطرهاست
                                                              ، با كوچ غريبش
                                                          زين پس عروس باغ روياهاست
و تو، اي مرده زاد
                بايد زنده بماني
                     و در مرداب تنهايي خويش فرو روي
                                                   هر دم بيش از پيش
                                                                      - بي آنكه غرق شوي-

،آري
، اين است عذاب مسلم
             . تاوان گناهان كرده و ناكرده

 . تو را اي تنهايي - به راستي نعمت بزرگ- مي ستايم

و كوه، تا ابد شرمسار است
                            شرمسار جنايت خويش

فروزان باد ياد تو،
                        فروزان...

سيد مسعود شاهمرادي 2002/09/22 لندن