بازگشت به صفحه اصلی                                                            

(الا اي رهگذر منگر چنين بيگانه بر گورم ( حادثه کوه

صفحه: 1 - 2 - 3 - 4 - 5 - 6 - 7 - 8 - 9 - 10 

LiTtLe-PrInCeSs     جمعه 29 شهريور 1381، 3:28 صبح

خوابیدی بدون لالایی و قصه                         بگیر آسوده بخواب بی درد و غصه

دیگه کابوس زمستون نمی بینی                    توی خواب گلهای حسرت نمی چینی

دیگه خورشید چهره ات رو نمی سوزونه          جای سیلی های باد روش نمی مونه

دیگه بیدار نمی شی با نگرونی                      یا با تردید که بری یا که بمونی 

رفتی و آدمکها رو جا گذاشتی                      قانون جنگل رو زیر پا گذاشتی

اینجا قهرن سینه ها با مهربونی                    تو ،تو جنگل نمی تونستی بمونی

دلت رو بردی با خود به جای دیگه                   اونجا که خدا برات لالایی میگه

میدونم می بینمت یه روز دوباره                     توی دنیایی که آدمک نداره

badkoobe     جمعه 29 شهريور 1381، 3:50 صبح 

دو سه ساعتي طول کشيد تا تونستم افکارمو جمع کنم
!!!واقعا اين چه دنياي کيرييه
ريدم توش
هنوزم تنم داره ميلرزه
بهر حال رفتني ، رفتنيست
دوستان خواهشا وقتي اين کل رو ميخونيد يک دقيقه سکوت کنيد
هم براي احترام به دوستمون هم اين که يه ذره به اطرافمون و زندگيمون فکر کنيم

به همه اهالي کلکده تسليت ميگم

علي و نيما عزيز ، ميدونم که واقعه براي شما از همه سختتره
يه خواهشي ازتون دارم ، اگر ممکنه يه چندتا از شعراي شقايق رو اينجا تايپ کنين يا نقاشياشو اسکن کنين ... اينطوري هم روح اون راحتتر ميشه هم دوستاش با افکارش اشنا ميشن و ميفهميم که چه جواهري رو از دست داديم
ميفهميم که زندگي فقط کس شعر نيست
ميفهميم که کس شعر يک ترفند براي بازگوئي حقايق زندگيست
ميفهميم که احترام چيست
ميفهميم که وقتي يه نفر انتظاراتش در حد هفته اي يک روز گردشه يعني چي
ميفهميم که تهمت زدن چه قدر بده و
و
و
و

اره داداش ما يک غنچه اي رو از دست داديم که از زندگي هيچ چيز غير از دوستي و وفا نميخواست

درود بر روح پاکش

gharib     جمعه 29 شهريور 1381، 4:41 صبح 

جالب حرفاي توي webloge اش .بريد بخونيد...نوشته :  "رفتم يکي; از اين وبلاگا که هميشه مي; رم مي; خونم...اينقدر کوه کوه نوشته بود هوس کوه کردم.......من کوه مي; خوام!!!! "

http://forozan.persianblog.com/?date=13810613

اخه بچه جون كوه خواستنت براچي بو....نميدونستي كوه نامرده

Edmond     جمعه 29 شهريور 1381، 5:01 صبح 

پنج ساعت طول كشيد تا خودمو جمع و جور كنم
عادي حرف بزنم
آره
اون نمرده
فروزان هنوز زندس
داره كل ما رو ميخونه
داره همه چيزو ميبينه
شايد
شايدم نميدونست اين همه دوستش دارن
آگه ميدونست نميرفت
شايدم ميدونست و رفت
كسي چه ميدونه
اما اون فقط جسمش رفت
روحش با ماست
هميشه تو فلب ماست
for ever
.....خود من هر موقع اين اسم رو ميشنوم(شقايق و فروزان) ياد اون ميفتم و

_______________________

فروزان
سلام
منم عضو خوشتيپا بشم؟
آره آخه منم خوشتيپم
فروزان ميدونم هستي
جواب بده
آها حالا شد
ما هم ميايم پيشت
دير و زود داره سوخت و سوز نداره
جا واسه ما هم بگير
يه جايي همون ورا كافيه

masht_gholame_ashegh     جمعه 29 شهريور 1381، 5:09 صبح 

بابا اخه چرا چرا چرا؟؟؟
...من يكي من ديوس كه نميتونم قبول كنم
...شايد 1 دفعه بيشتر باهاش چت نكرده بودم ولي مثل بقيه بجاي كه انجا هستن دوستش داشتم
علي جون براي تو و خانوادش متسفم و به همه تسليت ميگم
اصلا دلم نميخواد اين حرفارو بزنم 
پونزده سالش بود

!خدايا اينجوريه ديگه همه ميگن خدا ماهاو دوست داره
اينجوري دوست داري بنده هات رو اخه خيلي حل ميدي مخصوصا به دخترا خيلي اينجا تو اين خراب شده ازادن خيلي راحتن يه روز هم كه هوس كردن اكيپي برن كوه تو هم بلا نازل ميكني كاشكي نازل ميكردي اماله ميكني
ده اخه چرا منو ور نميداري چرا من كسكشو بر نميداري اينهمه فشت ميدم بد مياي 
همينه ديگه زورت به يه دختر پاك و ساده و نجيب ميرهسه

Doost     جمعه 29 شهريور 1381، 5:23 صبح 

علي جون ,  منم  فروزانت رو نميشناختم. تو وبلاگش از نزديکيه مدرسه حرف زده بود...خوشحال بود که داره نزديک ميشه.....رفيق ميدونم که تو حالا حالاها رنج  خواهي کشيد. ....اينکه اين قضيه چه جوري ايندهُ تو رو عوض کنه........ تا کي دنبالت بمونه ....کسي نميدونه.... خوبه که پدري داري که ميبينتت. ....خوبه که تو خودت نميريزي..... نگران اونايي باش که هيچي نميگن

دوستي که به من ميگفت تيريپ اينجا کس شعره و جديش هم يه جورايي شوخيه کوش؟ بيا تحويل بگير. .اينم کس شعر ناب . بقيه نخونن لطفاَُ. گفتم بهت کس شعره .... فقط کس شعر
 

....اگه اون اينجا رو پيدا نکرده بود....اگه کل نمينداخت.... اگه با کسي رفيق نميشد.....اگه نميذاشت کسي باهاش رفيق بشه....اگه صميمي نميشدين...اگه رفاقت رو بسط نميدادين....اگه کار به قرار و اينا نرسيده بود...اگه روز قرار يکيتون خواب ميموند و بقيه رو کمي معطل ميکرد....اگه بند کفش يکي تو راه باز ميشد و "چند ثانيه عقبتون مينداخت" .... اگه اونجايي که واسه نفس تازه کردن وايسادين چند ثانيه بيشتر ميموندين....اگه يکي تو راه دلشو ميشکست..همچي که باهاتون قهر کنه و برگرده....اگه ديدن يه گل زيبا يکمي برنامتون رو عقب مينداخت.... اصلا اگه اباها کلکده اي نميساختن................. اگه اون کامپيوتر ....نداشت
.........
........
....اونوقت شايد شايد اين اتفاق زودتر ميفتاد.. شايدم نميفتاد

دوست کهنسالي داشتم ( خدا رحمتش کنه) که يه روز وقتي مرگ و عزراييل رو مسخره ميکردم نگاه سنگين و طولاني به من کرد و گفت: مرگ رو مضحکه قرار نده.. اون نميفهمه شوخي ميکني.. اون موقع ....با خودم گفتم کس شعر ميگه.. الان ميبينم چي ميگفته

دوستاني که در کار خدا عجب موندين! کاش شما هم مثل من باورش نداشتين... اونوقت بهتر ميديدين....بهتر ميفهميدين.....لازم هم نميشد فحشش بدين... ولي شما جرات اينو ندارين که بهش شک ......کنين. تو فحشي هم که بهش ميدين ايمانتون ديده ميشه....پس رنج بکشين

...بازم ميگم اينا همش کس شعره

BeastInFlames     جمعه 29 شهريور 1381، 6:55 صبح

بچه ها, من اينجا زياد پست نمي كنم ولي خوب خيلي وقته كه حد اقل روزي د و سه اينجا سر مي زنم و كلا رو مي خونم. با فروزان (شقايق) هم فقط از كلاش اشنا بودم. ولي مي دونم كه درد از دست دادن يه عزيز بد درديه. كاملا حس مي كنم. اميدوارم دوستا و نزديكاش تسليت من رو بپذرن.

برا اينكه ابراز همدرديمو بيشتر نشون بدم اين آهنگ رو پست مي كنم. اين متن يه اهنگ متاله به اسم  "يك سوال ازپروردگار". من خودم با اين آهنگ خيلي حال مي كنم و فكر مي كنم با حال و هواي فعلي خيلي هامون تناسب داره

Name: A question of heaven     By: Iced Earth Group

The time is close now, the end is near
My walk through the valley, trails of fear
I feel empty, my penance overdue, I guess it's too late now
To be with you
I'm extremely frightened of what will surely be
I sold myself, the death of me
I know you can't forgive me
I know I'm on my own, I've betrayed you
I walk alone

What exactly is the meaning of this
Just pawns in your twisted game
Severe pain for the lie I'm livin'
For a love I never could betray

Question me not say the lord unto thee
You have chosen your own fate and your own destiny
Denied of this life is what you are to be
You have chosen your own fate and your own destiny

Lord I pound my fists at you
Won't you just let me die
Would I not suffer enough
No inner peace no after life

I did what I thought was right
All for the love of my life
I know it's sad but true
Something is very wrong
Condemned to suffer so long
For a love so true

The question that lies within
Is so hard to understand
It still tears at me
And in my dying breath
My heart holds no regrets
I wouldn't change a thing

My spirit begins to rise into the heavenly skies
Just to be shunned away by you
Now all I want is to die, no streets of gold in the sky
And I wash my hands of you

Rising to the heavens light
Just to plea for death
Just to be denied

جمعه 29 شهريور 1381، 8:13 صبح     نگار 

.....هنوز منگم
....يه نگاه به دستهاي خراشيده ام مي كنم ، به خراشها و كوفتگي هاي بدنم... و ناخنهاي شكسته
من ديشب 7 رسيدم خونه ،بعد از اينكه 2 تا از بچه هاي شوكه رو رسونديم خونشون ، من تازه مجال ....گريه داشتم
وقتي رسيدم خونه ، به يكي از بچه ها تلفن زدم و زماني كه قطع كردم روي زمين افتاده بودم.گريه ...امون بلند شدن نميداد
نميدونم دكتر چند تا آرام بخش و خواب آور بهم داد ، ولي يادمه كه غدقن كرد با كسي حرف بزنم. صداي .زنگ هاي تلفن را يادمه و صداي مادر و خواهرم كه اجازه صحبت كردن به منو نميدادند
...الان ساعت 9 صبحه و هنوز منگم ، تاثير قر ص هاست
....الان اگه كسي بفهمه من پاي تلفن هستم ، منو به تخت بر مي گردونه
....فروزان
هنوز دهنم بوي خونتو مي ده ، زماني كه شروع به دادن تنفس دهن به دهنش كرده ، دهنم پر لخته هاي خونش شده بود ،صورتم غرق خون بود و دستام ، الان مانتو و روسري خوني و تكه پاره ام كنارم هست ....، دارم نوازششون مي كنم
....فروزان
همون زماني كه تنفس ميدادم ، مي دونستم مرده ،و مي دونستم ماموريت خواهم داشت كه اينو به كسي نگم
....اين قدر به همه دروغ گفتم كه زنده است فقط بيهوشه كه خودم هم داشت باورم ميشد
....فروزان
من نمي دونم اون كوهي را كه با التماس بچه ها بالا و پايين مي اومدم ، چه جوري سه بار بالا رفتم ، ....همين الان كه به دستهاي خراشيده ام و ناخنهاي شكسته ام نگاه مي كنم ، بازم باورم نميشه
صورتم و دستام غرق خون بود ، چند نفر را پيدا كردم جيغ مي كشيدم كه كمك ، كمك يكي داره اينجا مي ....ميره و مردم ابلهانه به من نگاه مي كردند ، به زحمت سه نفرو پيدا كردم
....پليس 2 بارتلفن را روي من قطع كرد
....فروزان
صداي ضجه هاي بچه ها تو گوشمه و قيافه ي نيما كه فقط روبه روش رو نگاه مي كرد ؤمن احمقانه ....نوازشش مي كردم و مي گفتم نمرده نيما ، نمرده
همه شوكه بودند و من ابلهانه سعي مي كردم صورت خوني كن را با دستمال پاك كنم و سعي كنم به سرش ....كه پاره شده بود نگاهي نندازم
...فروزان
ميدوني من چند ساعت حق گريه كردن ندتشتم؟
.....فروزان
....نمي تونم كه باور كنم منو ترك كردي ، مادر شوهرتو ، به قول خودت خرابم بودي
....آخرين بوسه و دردودلمون يادمه... دقيقا 30 دقيقه قبل از پروازت
....فروزان نميدونم چرا هنوز منتظرتم ،همنوز منتظر تلفنت كه كه بيايي خونه مون ،و با هم بريم بيرون
....فروزان من
....ديگه اشكهام نميزاره چيزي بنويسم
.....منگم
.....نمي دونم اين فاصله ي كامپيوتر تا تختم رو چه جوري طي كنم
----------------------------
....من نميدونم ما 13 نفر بازم ميتونيم بياييم كل كده يا نه
....همه مون اينقدر داغونيم كه

minosh_naz     جمعه 29 شهريور 1381، 10:09 صبح 

خيلي ناراحتم اعصابم حسابي خورده
اونقدر گريه كودم كه چشام داره از حدقه مياد بيرون ديشب اصلا نخوابيدم
فروزان دلم برات تنگ شده
دوست دارم
تو رو خدا منو هم برا مراسمش خبر كنين
علي جون خدا بهت صبر بده

HAMZOOK     جمعه 29 شهريور 1381، 10:10 صبح  

بازم تسليت
من پيشنهاد ميدم يک هفته عزاي عمومي اعلام کنيد و در اين يک هفته بجز اين کل بقيه کلها رو تخته کنيد .يه پيشنهاد ديگه هم اينکه تو کلهايي که صادر کرده کنار اسمش يه علامتي بزاريد

جمعه 29 شهريور 1381، 11:37 صبح     عادل عاشق 

منم با پيشنهاد اين دوستمون موافقم ... يه هفته رو عزاي عمومي بگيريم تو كلكده
هر وقت تو ياهو كنفرانس ميزاشتيم با بر و بچه هاي كلكده ، هر وقت يه فحشي ( همون حرفاي محاوره اي ) ميداديم بهمون تذكر ميداد و ميگفت : مؤدب باشين !!! بهش ميگفتم كه چرا اينقدر حساسي رو اين حرفاي ما ، اينا كه عاديه ... ميگفت دست خودم نيست ... اصلاً خوشم نمياد كه كسي حرف بد بزنه ... ميگفت تو مدرسه دوستام بهم ميگن خرفت ... ميگفت ...به خاطر اين بهم ميگن خرفت كه هر كس حرف بد ميزنه من دعواش ميكنم
...فروزان با دختراي ديگه فرق داشت ... يه دختر معمولي نبود

ali_DV     جمعه 29 شهريور 1381، 12:00 عصر    

رجعت کن 
             اي بهترين من
رخصتي ده
                تا ديگر بار
                                  و
                                    ديگر بار
سحرگاهان
در هنگامه خوشامد
                            به بامداد
شميم تن گرمت
رايحه اي باشد
                      بي منت
از براي
          آغاز
                سحوري
اينک
       رجعت کن
                         و با من
        خوش بمان

ghafel     جمعه 29 شهريور 1381، 12:54 عصر

بعد از مدتها راحت از خواب بيدار شدم و رفتم سر كار ...حالم خوب بود تا حدود ساعت 11  پيش از ظهر....يه دفعه دلشوره عجيبي افتاد تو دلم....يه جوري شدم...همكارم گفت چته؟ تو كه صبح خيلي سر حال بودي.مساله خاصيه؟گفتم نه...چيز خاصي نيست ولي الان يه جوري شدم يه دفعه ....گذشت....ظهر نتونستم چيزي بخورم....گذشت و گذشت....اومدم خونه و يه قرص خوردم و خوابيدم...شب حال تو نت اومدن رو نداشتم...تا ساعت 1:30 كه اومدم تو ياهو...نيما رو ديدم..گفتم خوش گذشت؟  گفت خيلي....مگه ..........خبر نداري؟
.......باور نميكردم....زنگ زدم بهش....گفت پيش از ظهر بود كه
تازه فهميدم چي به سرم اومده بود از ظهر.......ياد اصرار هاي شب پيشش كه ميوفتم جيگرم آتيش ميگيره
چرا من اونجا نبودم؟  چرا؟ چرا؟ چرا؟

REZA_M     جمعه 29 شهريور 1381، 1:06 عصر

به همه اهالي كل كده تسليت ميگم،ولي ميخواستم يه چيزي به كسايي بگم كه دهنشونو وا كردنو به خدا بدو :بيرا ميگن بگم
تا حالا تودنيايي زندگي كردي كه همه تو اون شادن؟
تا حالا تو دنيايي زندگي كردي كه تو اون هيچ غمي وجود نداره؟
تا حالا تو دنيايي زندگي كردي كه هيچكس از دست كسي ناراحت نيست؟
تا حالا تو دنيايي زندگي كردي كه براي هيچكس مشكلي بوجود نمياد؟
تا حالا تو دنيايي زندگي كردي كه تو اون گريه وجود نداره وهمه ميخندند؟
تا حالا تو دنيايي زندگي كردي كه تو اون مرگ وجود نداره؟
واي .....اگر بدونيد زندگي كردن در چنين دنيايي چقدر پست و خسته كنندست!
مطمئن باشيد اگه اين نا خوشي ها و مشكلات و جدايي ها و مهمتر از همه مرگ نباشه ما هيچوقت قدر همديگه رونخواهيم دونست،هر چند با وجود اينكه ما در طول عمرمون بارها با اين حوادث نا گوار برخورد ميكنيم بازم بعد از مدتي فراموش ميكنيم و محبت و دوست داشتنمونو از ديگران . دريغ ميكنيم
.....فقط ميخوام بگم هيچ وقت به حكمت خدا شك نكنيد

narsis     جمعه 29 شهريور 1381، 1:28 عصر    

سلام   من الان اين موضوع رو فهميدم    خيلي ناراحت شدم واقعا متاسفم
هر چند كه من شمارو زياد نميشناسم هيچ كدوم از شمارو تا حالا نديدم ولي يه جور احساس نزديكي نسبت به همتون ميكنم كلاي شقايق رو هم يه چند باري خونده بودم وحالا واقعا جا خوردم خيلي متاثر شدم   نميتونم   نميتونم جلوي اشكهامو بگيرم دلم بد جوري گرفت فقط بدونين ( مرگ پايان كبوتر نيست)   خوش به حالش كه پاك و معصوم و بي گناه مرد

abafarakh     جمعه 29 شهريور 1381، 1:34 عصر 

دوستان واقعا نميدونم چي بايد بگم. فقط اومدم به همتون تسليت بگم، به هممون! و الالخصوص به عليرضا .جان. خدا بهت صبر بده
هيچ وقت يادم نميره! شقايق (فروزان) اولين كسي بود كه تو كلكده به من پی ام زد. اون وقتا هنوز اينجا .انقدر شلوغ نبود. شاكي بود كه چرا هيچ كي كل كل نميكنه! ‹حوصلم سر رفت! › روحش شاد
.خدايش بيامرزاد

Edmond     جمعه 29 شهريور 1381، 1:35 عصر

حرفي ندارم بزنم
فقط ديشب با دو تا آهنگ گريه كردم و خوابيدم
شقايق داريوش
بنويس منصور
آره اين آهنگايي بود كه من رو ياد فروزان مينداخت
دو سه هفته بود باهاش چت ميكردم
ميگفتيم و ميخنديديم و درد دل ميكرديم
فكر كنم الان دوستام ببينن منو فكر ميكنن ديوونه شدم
آخه هميشه به من ميگفتن آدم آهني
احساسي نداشتم
حتي وقتي مادر بزذگم كه خيلي دوستش داشتم
فوت كرد
انقد ناراحت نشدم
آخه 96 سالش بود كه فوت كرد
ناراحتي نداشت
اما يه دختر 15 ساله
بهش گفتم سخته اما فكر كن داداشتم
يه داداش بزرگتر
گفت سخت نيست
دردمون مثل همه
وقتي مشكلم حل شد
برام آفلاين گذاشت كه خيلي خوشحال شدم كه مشكلت حل شد
اميدوارم منم روزي بهش برسم

AzAr_b     جمعه 29 شهريور 1381، 1:39 عصر

از وقتي شنيدم همش به خودم ميگم ايندفعه هم مثل دفعه قبل يه شوخيه مسخره هستش اخرش ميان ميگن سر كاري بوده
از ديشب تاحالا به خودم مگم خدايا چي ميشد اينا رو خواب ديده باشم؟
يعني مرگ انقدر راحته؟
انقدر ساده يه دختري كه هم سن وسال بوديم رته؟
به خو دم لعنت ميفرستم كه چرا روي اون لينك لعنتي كليك كردم و اومدم اينجا اگه ز روز اول نميومدم الان انقدراعصابم داغون نبود
كاش عضو اين خانواده نبودم و مرگ اعضاي خانوادمو نميديدم

chose_atomi     جمعه 29 شهريور 1381، 2:38 عصر

.هر گز نديدم به کسي حرف بد بزنه
واگرم حرفي مي زد که باعث نارا حتي کسي مي شد بلا فا صله معذرت مي خواست
 

!! فروزان الان کجايي؟
                    .همه دوستت داريم

sibe_zard     جمعه 29 شهريور 1381، 2:42 عصر

.هيچي نميتونم بگم
.دلم هم نميخواد چيزي بگم
.فقط ميگم حيف شد.دختر نازنيني بود

Green down quark     جمعه 29 شهريور 1381، 2:43 عصر

من اينجا بس دلم تنگ است
و هر سازي كه مي بينم بدآهنگ است
بيا ره توشه برداريم
...........قدم در راه بي برگشت بگذاريم.

درگذشت فروزان را به همه اعضاي كلكده به خصوص بهali_dv تسليت ميگم
من رو هم در غمتون شريك بدونين

chose_atomi     جمعه 29 شهريور 1381، 2:52 عصر    

!!!!!دارم ديونه مي شم يا شدم
.الان داشتم خوابشو ميديدم
.توي يک دشت پر گل بود
   گفتم:فروزان تويي؟
با خنده گفت : آره منم چرا تعجب کردي؟

.داشت با گلها بازي می کرد
. ديگه نمي تونم بنويسم

ali_DV      جمعه 29 شهريور 1381، 3:00 عصر    

خدايـــــــــــــــــــــــــــــــــا امروز به خاک سپردنش و من اونجا نبودم
 

خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
.................آخه چرا دارو خورده بودم که نتونم

جمعه 29 شهريور 1381، 3:09 عصر        عادل عاشق

آقا يه خواهش دارم ... از هر كدوم از اون شاهدا و اونايي كه كوه رفته بودن و حال و حوصله اشو دارن ، خواهش ميكنم كه بيان جريانو از همون صبح ساعت هفت تا موقع ماجرا رو تعريف كنن ... البته اگرم فكر ميكنين كه اين سؤال من تو اين وضعيت خيلي احمقانه اس ، هر چي دلتون خواست بهم فحش بدين ولي به هر حال اگه تعريف كنين و ملت بيشتر بفهمن ، ممنون ميشم

ken    جمعه 29 شهريور 1381، 3:32 عصر

حدود ساعت 10 -11 بود كه نگار به من زنگ زد و گفت بيام بهشت زهرا
من با عجله راه افتادم و يه آژانس گرفتم... دوباره به خونه نگار زنگ زدم و آدرس خواستم...گفت برو غسال خونه بغل اطلاعات... انقدر حالم ناجور بود كه فكر كردم ميگه پستخونه... رسيديم بهشت زهرا ... آدرس پرسيديم يارو گفتش كه پستخونه بغله حرمه... به اطلاعات زنگ زديم تا بالاخره سر در آورديم ....غسال خونه بوده
رفتيم دم اطلاعات و كامپيوتر يا يه همچين چيزي... مرتيكه پدر سگ پشت كامپيوتر من رو علاف كرد... گفت طرف كي فوت كرده گفتم ديروز اسمش هم فلاني بوده... گفت برو دم در غسالخونه از اطلاعاتش سوال كن... رفتيم اونجا مسثولش نبود...يه مدت علاف شديم تا بالاخره يارو اومد و گفت كه فروزان رو بردن و بايد از اطلاعات بپرسين...دوباره برگشتيم پيش اطلاعات... حالا مسثول اونجا رفته بود... از پشت شيشه صداش كرديم تا بالاخره خزان خزان اومد دم صندلي... بهش گفتيم اطلاعات دم غسال خونه اينجوري گفته... يارو چند ثانيه مكث كرد و بعد بهمون آدرس داد...همون اول كه اومديم پيشش ميتونست .....در عرض 3 ثانيه تو كامپيوترش جستجو كنه
حالا رفتيم دنبال آدرس... هر كي يه آدرس عوضي ميداد... ما هم ماشين نداشتيم و مجبور شديم پياده از بغل اطلاعات و كامپيوتر تا محل آدرس جون بكنيم و راهو پيدا بكنيم وقتي رسيديم خيلي دير شده بود... فروزان رو دفن كرده بودن و گل هاي روي مزارش خشك شده بودن...نمي تونستيم بيشتر بمونيم چون دو خانواده ديگه در همون نزديكي عزاداري داشتند و جايي نمونده بود... محل فروزان رو هم به زحمت پيدا كرديم...فقط تونستيم نيم نگاهي بهش بندازم

Pif_Paf     جمعه 29 شهريور 1381، 4:17 عصر

.... چشامو باز كردم
...... هيچي نميديم هيچي
...... اره داداشم بود
....داشت با تعجب منو نيگاه ميرد
..... عصبي بودم
گفتم هوي! ه چي نيكاه ميكني؟
..... مگه نگاه داره
.... هيچي نميگفت
.... رفت
من موندم و سر درد عجيبي كه برام از بهشت زهرا
..باقي مونده موند
....داشتم خل ميشدم
به من چه؟؟
..... نميدونم چي مينويسم
...فقط ميتونم عرق بخورم...حالم دراه بهم ميخوره
،،،چته؟
چه مرگته؟
تو چرا؟؟تو چرا؟؟؟بي احساس تر از تو هم پيدا ميشه؟
.....تعجب كرده بودم! داشت گريه ام ميگرفت
اونم من!خنديدم!بلند خنديدم!چي كار ميخواستم بكنم؟
..... برام مهم نبود
..... يكي كرده ب.د

... مثل 7 تا دوستي كه تو اين يه ساله از دستت داده بودي
........ يادت بابات ميفتي........تو بيمارستانه
....! كس خل ميشي
! نه بابا
! بيخيال!
!! تورو سننه
! نه نميشه
.ياد وقتي افتادم كه مادرش داست ضجه ميزد
............. اونطرف تر نگار و پاني داشتن گريه ميكردن
.. مشراك كس خل شده بود........قاطي قاطي بود
. به خودم ميگفتم قوي باش
..... چيزي نشده
.... ولي نميشد
اعصابم كيري بود صداي مرتيكه كه داشت ميگفت
..... هي مادر بي فروزان شدي داشت ديوونه ام ميكرد
... سرم درد گرفته بود
........ فقط ميخواستم يه جايي پيدا كنم بگيرم بكپم
...... خونه بودم
.................. ولي خوابم نميومد
چي كار بايد ميكردم؟
3 تا استومينوفن رفتم بالا شايد صداي مزخرف مرتيكه
... از سرم د.ر شه
........ هنوز هم صداي گريه مامانشو ميشنيدم
...... مغزم كار نميكرد
.....مثل هميشه ضعيف بودم
.........كس ننه دكتر و كبد من
.....بزام اعصابم راحت شه
..... نميفهميدم چي ميخورم
........ عرقه يا شاش سگ
.................... اينقدر خوردم كه ديگه چيزي نموند
..... ديگه چيزي يادم نيست
........ داشتم بالا مياوردم
... هيچي نخورده بودم
.... همينجوري عق ميزدم و به خودم فحش ميدادم
چه مرگته مرتيكه؟؟؟؟؟؟؟
چته؟
!! تو كه سالم و سلامتي
ديگه چه مرگته؟
...... پانته ا داشت گريه ميكرد
.......اون طرف تر پاپ و روبي و داش سيا واساده بودن.
..... لابد داشتن فكر ميكردن كه تو چقدر بي احساسي
اهميتي داره؟
..... نه
............ به تخمم
..... مهم نيست چي فكر ميكنن
.........مهم اينه كه بايد فراموش كني
...... بايد فراموش كني كه با هميچن كسي حرف زدي
....... حتي اگه 10 دقيقه بوده
....... حتي اگه
....... كيرم دهن خودم
چه مرگمه؟؟
..... باز قاطي كردم
اخه يعني چي؟؟
..... هنوز هم نميفههم
....... افكارم مغشوشه
........ اره هنوز مستم
........ چقدر خوب
........ وقتي مستم ديگه نميتونم گريه كنم
گريه كنم برا چي؟؟
برا دختري كه تو 15 سالگي هنوز هيچي از زندگيش نفهمده
بود رفت؟؟؟
..... كير تو دهنت جاكش.....بي احساس لاشي
....... دارم فكر ميكنم كه اوني هم كه اون بالاست قاطي كرده
........ نميدونه داره چي كار ميكنه
....هنوز تو شوكم
كيرم دهنم.....چرا اينقدر خودم و اذيت ميكنم؟
چرا اينقدر اسير اين سايت و بر و بچه هاش شدم؟؟؟
..... هيچ شباهتي به من ندارن
.... من شبيه اونا نيستم
....... من از جنس ديگه اي هستم
..... اونا از چيز ديگه
پس چه مرگمه؟
چرا براي مردن اون ناراحتم..؟
..... بيخيال....اينو بخور
..... هنوز دارم عق ميزنم
: به خودم ميگم
...... نه هنوز يه بطر دارم
.......... كفاف الانو ميده
....... حالم بهتر شده
.... ميفهههم چي كار ميكنم
 .... ميرم نيگا ميكنم
........ نه خوبه.....همونجوري ميخورم
.............نه هنوز نگزفته
.... اهان بهتر شد
.... ديگه ضجه هاي مامانش و پاني و نگار تو يادم نيست
........... حالاخودمم كه دارم براي بچگيش گريه ميكنم
...... حالاخنده ام گرفته
...... اينهمه احساس يه دفعه از من بعيده
. مامانم با تعجب به من نيگاه ميكنه
: ميگه
گريه؟؟اونم تو؟
....... عجيبيه
حالت خوبه پسرم؟
! ميگم :نه
..... راستشو ميگم
............... چيزي براي گفتن نيست
................................... اون مرده
.....و من مستم

خدايا ....چرا؟