بازگشت به صفحه اصلی                                                            

(الا اي رهگذر منگر چنين بيگانه بر گورم ( حادثه کوه

صفحه: 1 - 2 - 3 - 4 - 5 - 6 - 7 - 8 - 9 - 10 

دوشنبه 1 مهر 1381، 3:08 عصر     ابا كس شعر

شرمنده كه دير رسيدم... تهران نبودم..
من اين خبر بسيار تلخ رو از وبلاگ حسين درخشان خوندم. اولش فكر كردم يه كس شعري همين طوري نوشته ، ولي بعدش كه اومدم تو كلكده تازه فهميدم كه قضيه چي بوده!
تا حالا اين قدر براي مرگ كسي گريه نكرده بودم...
بيشترين گريه اي كه براي مرگ كسي كردهبودم براي پدر بزرگم بود...
نميدونم يه هو چه احساسي بهم دست داد كه اين قدر گريه كردم! :-[
تا اين 21 صفحه رو بخونم اشكم خشك شد!
دور از جون خواهرم ، انگار خواهرم مرده... همچين احساسي دارم...
جالب اين بود كه من هم اون روز خيلي دلم هواي كوه كرده بود... ولي بعدش قرار شد بريم مسافرت وديگه نتونستم بيام!
شايد اگه ميومدم من به جاي فروزان ......
عجب دنياي عجيبيه! يه هو همه چيز دست به دست هم ميدن تا يه اتفاق كه هيچ كس فكرش رو نميكنه ميوفده!
من تمام اين جريان رو خوندم! ميدونم كه اون 13 تايي كه اونجا بودن هيچ وقت اون صحنه رو يادشون نميره... حالا خدارو شكر كه براي بقيه اتفاقي نيوفتاد...  وخدا رو شكر كه کن عزيز ... دوباره سلامتي خودش رو پيدا كرد
لعنت بر مملكتي كه يه اورژانس درست و حسابي نداره...
گرچه فروزان تو همون دقايق اول فوت كرد ، ولي اگه جراحتش جوري بود كه اگه اورژانس ميرسيد نجات پيدا ميكرد اون وقت چي؟
مرگ بر دولتي كه بجاي تجهيز كردن اورژانس براي حفظ جون جووناش پولش رو صرف خريد بنز الگانس براي سركوب همين جووناش ميكنه!
فروزان خيلي خوب بود! من هميشه وبلاگش رو ميخوندم... اگه الان به وبلاگش يعني ماه پيشوني بريد ميبينيد كه قسمت نظر خواهي آخرين نوشته اش تبديل شده به دفتر يادبود مرگش!
! خوش به حالش! خوش به حالش كه اينقدر باشكوه اين دنيا رو ترك كرد
! الان اين همه آدم از مرگش ناراحتن واز فوتش خبر دارن
! الان تو هر وبلاگي ميري از فروزان يادي كرده و اعلاميه فوتش رو گذاشته
الان اين همه آدم به فكرمادر بي چاره ش هستن...
الان خبر فوت فروزان تو جامعه ي اينترنتي ايراني پيچيده.....
! اين كم چيزي نيست! به نظر من فقط آدمهاي خيلي مهم و معروف ميتونن اين طوري باشن
!خوش به حالش كه الان پيش فرشته هاست
علی دی وی جون خيلي برات متاسف شدم... ميدونم خيلي سخته كه آدم عشقش رو از دست بده .... اون هم تو دست هاي خودش! خدا بهت صبر بده...
الان فضاي كلكده برام يه جور ديگس! ديگه باحاش مثل قبلاً ها حال نميكنم...

خدايش بيامرزد

panteha_r     دوشنبه 1 مهر 1381، 3:12 عصر

بچه ها كه تو اين چند روزه با ما بودن چه بچه هاي كوه و چه بچه هاي مراسم شنبه ...همه مامان منو ديدن و ميشناسن خوب اونم انگار دل داره گفته از قولش متن زیر رو به فروزان تقديم كنم

به ياد گل هميشه جاويد فروزان عزيزم  

شروع كردن چه اسان است
چه ميداني چه خواهد شد
هميشه اين چنين بوده
به يك دم اشنا بودن
دم ديگر جدا بودن
به هر چيزي كه دل بستي
به شيريني اغازش گمان داري كه شيرين است
تو در شيريني اغاز پاياني نمي بيني
ولي افسوس و صد افسوس

parmic     دوشنبه 1 مهر 1381، 4:25 عصر

قصة من و غم تو قصة گل و تگرگه
ترس بي تو زنده بودن ترس لحظه هاي مرگه
اي براي با تو بودن بايد از بودن گذشتن
سر به بيداري گرفته ذهن خواب آلودة من
هميشه ميون قاب خالي درهاي بسته
طرح اندام قشنگت پاک و رويايي نشسته
کاش ميشد چشام ببينن طرح اندام تو داره
زنده ميشد جون ميگيره پا توي اتاق ميذاره
کاش ميشد صداي پات بپيچه تو گوش دالون
طرف دالون بگرده سر آفتابگردونامون
کاش ميشد دوباره باغچه پر گلها ي تو باشه
غنچة سپيد مريم با نوازش تو وا شه
کاش ميشد اما نميشه نميشه بياي دوباره
نميشه دستات توگلدون گلاي مريم بذاره
کاش ميشد اما نميشه اين مرام روزگاره
رفتنت هميشگي بود ديگه برگشتن نداره.

Pif_Paf     دوشنبه 1 مهر 1381، 4:45 عصر

اطرافمو نيگاه ميكنم.....
! هيچي نيست
! هيچي
هيچ چيز نميبينم..............
تعجب ميكنم.......يا العجب...اينجا كجاست؟
جوابي ندارم........
حركت ميكنم....
به سمت هيچي ميرم........
هيچي رو نگاه ميكنم و با تمام وجودم با ذره ذره وجودم حس ميكنم.
تمام هستيم طعم هيچي رو ميچشه........
بو ميكشم.....
اين دفعه بوي هيچي نيست...
بوي تعفنه........بوي مردار.....بوي جسد فاسد شده....
! بوي ريــــــــا
بوي تملق و ....
.! بگذريم
نفسم در نمياد.....
نميتونم نفس بكشم...
سختمه....
خدايا مرا چه ميشود؟
يه گربه پيش پام داره وول ميزنه...با تعجب
بهش نيگاه ميكنم........
گربه نگاه منو بد ميفهمه....احساس خطر ميكنه....
فرار ميكنه....
به مسيري كه رفته نگاه ميكنم و هيچي نميبينم......
خالي شدم.......
خسته شدم.....
خالي و خسته شدم.....
! ميخوام فرار كنم
اما به كجا؟؟
به سمت هيچي؟
بازم راه ميرم.....به چيزي نميرسم.....
گريه ميكنم....
اينقدر كه احساس ميكنم ديگه اشكي در وجودم نمونده...
سيگاري اتيش ميزنم.........
كارم شده همين.........
به قرمزي سر سيگار نگاه ميكنم.....
بازم هيچي نميبينم...
خسته شدم...
يه گوشه ميشينم..........
! فكر ميكنم
به چي؟
! به هيجي
فكرم هم خاليه.....
به هيچي نگاه ميكنم.........
چيزي نميبينم.........
نگاهمو ميدزدم.
! از خودم بدم مياد!نبايد اينقدر ضعف نشون ميدادم
هيچي به من غلبه كرد......
نه اشتباه كردم....
! به بخت و اقبال خودم نفرين ميفرستم
هيچ احساسي ندارم...
! هيچي
! هيچي
! هيچي
من به هيچي رسيدم....
من به پوچي رسيدم.....
خدايا تو هم قاطي كردي...
! منو ببخش
اما تو هم قاطي كردي.......

هميشه چاكر خايه مالت پيف پاف

chose_atomi     دوشنبه 1 مهر 1381، 4:56 عصر 

"به نقل از فروزان از کل "مخاطب ندارد

. نميدونم چي بگم دارم قاط مي زنم
 .
فقط بگم اين آ دما نميفهمن
  نميدونن زند گي چيه؟
  نمي دونن محبت چيه؟
 نمي دونن کم محلي شدن چه درد آوره؟
 نمي دونن ادم دل داره؟
 نميِ دونن آ دم وقتي تنهاست چه دردي داره؟
 آخ خدا چرا نميخوان بفهمن؟
 چرا نمي بينن مرگ در کنارشونه؟
چرا فکر ميکنن نسبت به .... سرن؟
اي خدا چرا؟
 بايد همه برن تا بفهميم ؟
آخه چرآ.......

دوشنبه 1 مهر 1381، 5:36 عصر     تازه‌وارد

ببينيد بچه ها
من کاملا با نظر پيف پاف و کاوه موافقم
اينجا بوي ريا ميده
اينجا بوي تزوير ميده
هر چي گفتيم ديگه بسه
به خدا منم اندازه شما ناراحتم
به خدا منم که خبرشو شنيدم فوق العاده ديوونه شدم
به خدا منم 4 ساعت تموم زير بارون شديد تو شمال قدم زدم
به خدا منم ساعت 4 صبح با صداي سگ نگهبان شهرک به خودم اومدم و برگشتم خونه
 .... به خدا
ولي ديگه بسه
ديگه تو سر خودمون نزنيم
به همديگه نپريم
به خدا اونم راضي نيست
به خدا راضي نيست که ما اين کارا رو بکنيم
به خدا اون راضي به گريه هاي ما نيست
به خدا راضي به ناراحتي هاي ما نيست
به خدا...
هيچ آدم درستي راضي نيست بعد از مرگش دوستاش ناراحت باشن
پس حداقل بيايد روح اونو عذاب نديم
اين 22 صفه اي که از ضجه هامون نوشتيم بسه
اين 22 صفحه اي که به همديگه پريديم بسه
اين 22 صفحه اي که توش با هم درددل کرديم بسه
به خدا ديگه اشکم خشک شد
حالا هي بيايم ناراحتيمامونو اينجا علم کنيم که چي بشه ؟
بيايم ديگرانو با حرفامون ناراحت کنيم که چي؟
 ..... بيايم
بسه ديگه
زيادي کس گفتم

دوشنبه 1 مهر 1381، 7:14 عصر     عاشق دل سوخته

 . نمي تونم فراموش كنم حتي يك ثانيشو
 . خيلي سريع اتفاق افتاد افتاد در عرض يك چشم به هم زدن
ديدم فروزان جلوم افتاده زمين ، اول فكر كردم كه شوخيه اما ديدم خون از دهنش زد  .بيرون ، يكي از بچه ها داد زد مرد بدويين
حامد يو كنارم بود با ضورت افتاره بود زمين همين كه سرش رو كمي چرخوندم ديدم خون از دهنش داره ميريزه ، همه فكر كرديم كه بيهوش شده ، نبضش نمي زد معاون اومد جلو و شروع كرد به ماساژ دادن قلبش و نگار نقظه هم تنفس مي داد اما خون برگشت تو دهن نگار و اون نتونست ادامه بده و من رفتم جلو 3تا معاون و 2 تا من تا حدود 10 الي 15 دقيقه زمان به سرعت مي گذشت كه قلبش دوباره شروع به طپيدن كرد ، همه خوشحال شديم و هركي اون يكي رو بقل مي كرد و از خوشحالي داد مي زد اما از كمك خبري نبود نيما باحال و با يكي دو تا از بچه ها رفته بودن كمك  .بيارن و من و معاون ادامه داديم از ترس اينكه نكنه يه موقغ دوباره قلبس وايسه
يكي اومد كمك ، پير بود دستش رو كذاشت زير سر فروزان و من تنفس مي دادم كه  : برگشت به من گفت
آقا فايده نداره من قات زدم و گفتم چراااااااااااا ؟
 . گفت داره هوا از پشت سرش مي زنه بيرون
نا اميد شدم و از جام بلند شدم پانتاآ داد زد پس چرا بلند شدي چيزي نگفتم تقريبا دو ساعت از اون اتفاق مي گذشت كه امداد رسيد همه رفتن كنار همه بچه ها اكثرا قات  . زده بودن سه چهار نفر بيشتر حالشون خوب نبود
 : من و معاون رفتيم جلو و به يكي از امدادگرها گفتيم
داداش چي شد اميدي هست ؟
 . گفت : نمي دونم
معاون گفت : چي فكرمي كني ؟
 . گفت : فكري نمي كنم
من و معاون فهميديم كه تموم كرده ، در صورتي كه همون لحضه كه سنگ خورده د . بود تو سرش در جا تموم كرده بود اما تا اون موقغ هنوز داشت نفس مي گشي
 . كن هم زياد حالش خوب نبود ، سرش شكسته بود و خون ازش مي رفت
با هر بد بختي كه بود بچه ها رو جمع و جور كرديم و راه افتاديم به سمت اولين  . جايي كه نشه منتظر بود
 . صد و ده رسيد بعد از 3 -4 ساعت و گير هاي 3 پيچ شروع شد
 .تا اينكه گزارش رو نوشتن و راه افتاديم كه بيايم پايين
تو راه فهميديم كه مادر فروزان هم اومده پايين و منتظره ، حالمون از قبل بدتر شد، كه حالا به مادرش چي بگيم ؟
با همون لباس خوني مي اومديم پايين ، همه مردم موضوع رو فهميده بودن ، انگشت نماي مردم شده بوديم و بعضي از احمق ها هم جرند مي گفتن كه نزديك بود  . با يكي از اونها هم دعوامون بشه
بي شرف حروم لقمه برگشت گفت : مرده ! به سلامتي . بد جوري قاطي كرديم كه  . رضا بازم مارو جمع كرد
 .رسيديم پايين ، ملت جمع شده بودن و نگاه مي كردن ، انگار تا حالا آدم نديدن
 . تا اينكه رسيديم جلوي كلانتري و بعد از يه مدتي رفتيم خونه
اما بايد بگم كه فقط اداي امداد و 110 كون همه رو پاره مي كنه اما هيچ پخي نيستن .
 . صدوده كه بهش زنگ زديم گفت : مي خواستيد نريد به ما ربطي نداره
امداد كه مي گفت هلیكوپتر نمي تونه بياد اينجا ، نمي دونم پس به درد كجا مي خوره ، قبر بابا شون ؟
امداد كه از همه بد تر بود ، يه سري مي اومد مي ديد ، يه سري كيف مي اورد و يه  . سري كمك مي خواست ، خيلي مسخرس ، واقعا هيچ كهي نيستيم ، هيچي
هنوز طعم خون فروزان تو دهنمه هنوز لباسم همون طور خوني مونده وهيچ وقت هم  . نمي خوام كه اون رو بشورم وحتي از ياد ببرم
بچه ها يادتون باشه كه خدا از فروزان خوشش مي اومد چون خيلي زود اون و به آرزوش رسوند پانتاآ مي دونه ، تنها آرزوي فروزان مرگ بود ، همين ، اما بايد براي خودمون ناراحت باشيم كه يك دوست عزيز يك الگو و يك عشق رو از دست  .داديمم
يادتون باشه بازم مي گم به اون چيزي كه مي خواست رسيد ، خيلي زود ، طي 15  .سال
 . اما خودم رو مي گم كه آرزوي من هم مرگ اما هنوز به آرزوم نرسيدم
ياتون باشه كه هيچ وقت نبايد فروزان از خاطره ها محو بشه ، بايد هميشه و هر  . لحظه و هر جا به يادش باشيم ، مخصوصا اينجا كه محل آشنايي ما با هم بود
عزيزان تنها خرف فروزان اين بود كه هيچ وقت به هم توهين نكنيم ، حرفهايي كه در خور ما نيست نزنيم ، پس يادتون باشه كه بايد به اين حرف اون احترام بگذاريم .
من اون بالا مي بينم كه يه سري حرفهايي زدن كه روي خوشي نداره خواهشا به  . خاطر فروزان ديكه تمومش كنيد فقط به خاطر اون
اما در آخر بايد بگم كه نبايد ميدون رو خالي كنيد بايد باشيد و بمونيد و جاش رو  .خالي كنيد
علي جون با تو هستم ، مطمعنا بدون كه فروزان هيچ وقت نمي خواست و نمي خواد  . كه تو رو توي اين حال بينه پس بايد باشي و ادامه بدي به هر نحوي كه شده
فروزان هنوز هم ميون ما هست من احساس مي كنم كه هست و داره تمام حرفهاي ما  . رو مي خونه پس بازم مواظب حرف زدنتون باشيد
در ضمن در مورد بعضي از مسائلي كه بعضي از بچه ها مخصوصا كن نوشته بايد بگم كه او فقط يك اتفاق بود ، و هيچ كس اون سنك رو به طرف پايين پرتاب نكرد چون اون سنگ به اندازه اي بود كه كسي نمي تونست اون رو پرت كنه ، پس اين فكر رو از سرتون بيرون كنيد كه اين يه اتفاق نبوده ، نه يك اتفاق بوده وبس ،  .خواست خدا بوده
هميشه آدمهاي خوب زود بر مي گردن پيش معبودشون ، اين رو به ياد داشته باشيد .
و اين رو هم جا داره بگم كه من آخرين نفر تو بچه ها بد از پانتاآ بودم كه صورت  . فروزان رو ديد ، واقعا صورتش نوراني بود و هنوز مي خنديد
بچه ها اون با دلي شاد و با لباني خندان از كنار ما رفت و خدا رو شكر مي كنم كه  .بدون اينه دردي بكشه تموم كرد و پر كشيد

aryana     دوشنبه 1 مهر 1381، 8:54 عصر 

...در سوگ فرشته ي معصوم فروزان...

سر گشته در اين مرحله چون گوي بمانديم
                                           ز آن سوي نرفتيم و از اين سوي بمانديم

تو آب روان بودي و رفتي سوي دريا
                                           ما سنگ و كلوخيم, ته جوي بمانديم

چو باد, تو زي كشور جان رفتي آزاد
                                           ما خاك صفت, بر سر اين كوي بمانديم

زنجير علائق را چون شير گسستي
                                          ما, مورمنش بسته ي يك موي بمانديم

صد خوان هنر چيدي و ما گرسنه طبعان
                                          بعد از تو, پي رنگ و پي بوي بمانديم

شايسته همراهي سيمرغ, مگس نيست
                                          ماندن حد ما بود, از آن روي بمانديم

نشناخته قدر گهرت عمري ناچار
                                          از ديده گهربار گهرجوي بمانديم
 

KoloftolmamaleK     دوشنبه 1 مهر 1381، 9:38 عصر 

با تخم‌طلا ميچتي ، سعي ميكني نشون بدي كه عين خيالت نيست و باهاش شوخي ميكني ، ميري كلكده ، چند نفر دوباره كل صادر كردن ، دوباره يه سري تازه‌وارد و حرف تكراريِ هميشگي : من خيلي كلكده ميام ولي كل صادر نميكنم ، كلايِ اونم ميخوندم ، من از صميم قلب بهتون تسليت ميگم ، علي جان سعي كن محكم باشي و... ، بيچاره علي! دور ميزني ، هيچ كلي نيست ، مثل كسخلا داري الكي ريفرش‌ميكني ، دوباره ميري حموم ، مثل قديما كه صب تا شب تو حموم بودي ، بو مياد ، يادت رفته پمپ كولر رو روشن كني ، بوش در اومده ، دوباره ميري اون پشت ، خبري نيست ، همون حكايت هميشگي! سعي ميكني مثل طرف دامبولي كسك گوش كني ، آره ، من يه انسانم ، خيليم محكمم ، اون رفته ، بايد به بقيه دلداري بدي ، ولي هنوزم تو دلت واسه خودت روضه ميخوني ، مياي كلكده ، بازم هيچ ، كارت اينترنت تموم ميشه ، عشقي ميزني بيرون ، عمرا هيچوقت اينجوري نري بيرون ، چه حالي ميده ، سريع اماده شدي ، ديگه ژل و گريس و سشوار و باد نميزني به كلت ، ديگه دگمه‌هايِ پيرهنتو چك نميكني كه يه وقت لك نباشه ، ديگه دو ساعت شلوارتو با حوصله اتو نميزني ، ديگه شلوارتو رو كفشت نميندازي ، با دمپائي شلق شولوق ميري بيرون ، ميري پاساژ مفيد و كافي‌نت هميشگي ، يه كارت آوين بده ، مياي بيرون ، سر رات حيات‌نو رو هم ميخري ، تو پي‌سي حال نميده ، مياي خونه و نشون ميدي كه خيلي بيخيالي ، مثل طرف سعي ميكني دامبولي كسك گوش بدي ، فرهاد رو خفه ميكني و فتانه ميذاري ، عاشق منه ، دوس داره منو ، بعد هم يه خر ديگه كه اسمشو نميدوني ، نامزدمه ميخوامش ، دنبالشم ميگامش ، به خودت ميقبولوني كه اون خيلي خوشبخت بوده كه ازين دنيايِ به قول طرف ديوانة‌ ديوانه راحت شده ، حالا تو هم راحتي ، راحت و خنك ، اول سانسته ، ساعت 6 بايد بعدي‌رو بخوري وگرنه دوباره همه‌رو نااميد ميكني ، خوب عزيزان ما نبايد واسه هم روضه بخونيم ، ما بايد همدگرو آروم كنيم ، ميفرستيش بعد كل كاوه ، ميخوني كل كاوه‌رو ، 3-4 بار هرخط رو ميخوني تا بفهمي قضيه چيه ، مغزت گوزيده ، بالاخره كارخونة "رازي" يه گهي خورد ، بله ما بايد براش دعا كنيم ، آروم باشيد عزيزان ، آروم ، خيلي آروم ، آهان ، خوب شد ، تلفن زنگ ميزنه ، ميفهمي كه بايد آروم‌تر ازين باشي ، آفرين گل‌پسر! پروفسور زنگ ميزنه ، يه‌كاره ، - آقا تسليت ميگم ، اين بابا تازه دوزاريش افتاده ، - خواهش ميشه عزيز ، شما خودتو ناراحت نكن ولي الان كه فهميدي برو از بچه‌ها معذرت خواهي كن و بگو ببخشيد ، آفدا! - من خيلي ناراحت شدم وقتي فهميدم ، خواهش ميكنم منو هم در غمتون شريك بدونيد - نه بابا ، اختيار داريد ، اين چه حرفيه ، عمر دست خداست - خيلي دردناكه ، نميتونم باور كنم - عزيز هركس مياد و ميره ، دنيا محل گذره ، - خيلي متاسف شدم وقتي شنيدم - بيخيال بابا ، شوما ديده بوديش؟ - نه - ميشناختيش ؟ - نه ، ولي كلاشو ميخوندم - آهان ، به هر حال همه‌چي تموم شده ، ناراحتي فايده نداره - ببين چقدر اونائي كه اونجا بودن زجر كشيدن ، اين بابا از دنيا عقبه طفلكي ، اون موقع كه همه دارن روضه ميخونن اون كم مونده به قول طرف برقصه ، حالا كه همه به اين نتيجه رسيدن كه بايد همديگرو آروم كنيم و روضه خوني فايده نداره گوش ملي گير آورده و داره روضه ميخونه ، جالبه ، بيخيل! مياي ورد پد رو باز ميكني يه متن شروع ميكني كه تصميم گرفتي كه ديگه روضه نخوني ، هرچقدر هم حالت بد باشه ، به زور يه كم طنز قاطي نوشتت ميكني ، بازم پرسپركتيو رو قاطي ميكني ، به تخمت ، ديگه بايد تمومش كني ، بيخيل دادا! برو بابا ، جمعش كن ، من ميخوام زار برنم ،بزن ، انقدر بزن تا كمرت خاليه خالي بشه ، فقط با شامپو نزن كه ميسوزه ، آخ ، سوخت ، زير گازو كم كن ، آي گاز نگير پدرسوخته ، آخ سوخته ، بو شد در امد ، حالاديدي كونت سوخت؟ سوخت؟ واي برو زيرشو خاموش !كن!مگه نگفتم جلويِ من اون دست خر كوبائي رو خاموش كن ، دست خر تو كونت

! پس باش تا اموراتت بگذره

moosio     دوشنبه 1 مهر 1381، 11:14 عصر 

ف.الف.كه روز 5 شنبه گذشته براي تفريح به كوهستاني  رفته بود در پي ريزش كوه و برخورد قطعه سنگي با سرش جان سپرد .مرگ اين دختر 15 ساله كه از طريق صفحه اينتر نتي شخصي اش يادداشت هاي روزانه اش را به معرض نمايش ميگذاشت به طرز عجيبي بر كاربران اينتر ... نتي تأثير گذاشت
به گونه اي كه تا صبح روز شنبه بيش از 2 هزار نفر پيام تسليتي بر روي اينتر نت در اين ... خصوص نوشتند
اين موضوع چنان انعكاس يافت كه دو سايته اينتر نتي معروف با قرار دادن يك باند مشكي در د.... صفحه اصلي خود اعلام عزاداري كردن
صفحه  شخصي فروزان امامي (ماه پيشوني)پيش از اين 20 خواننده در روز داشت كه با وقوع ... اين حادثه به طرز عجيبي به بيش از 2رهزار باز ديد كننده رسيد
لازم به توضيح است كه در اين حادثه يكي از همراهان فروزان با اصابت سنگ مجروح شد ولي .... جراحت وي عمقي نبود و جان سالم به در برد

                        .       حيات نو 1/7/1380.صفحه 11

دوشنبه 1 مهر 1381، 11:26 عصر      ابا كس شعر

! ببين علي خفن جون
چرا شما فكر ميكني كه يه عده ريا كار هستن؟
البته من نميگم كه 100% كسايي كه اومدن و اينجا نوشتن از ته دل ناراحت بودن.... ولي خوب خواستن براي احترام هم كه شده يه تسليت و خدا بيامرزه اي گفته باشن....... فكر نكنم بشه اسم اين .... رو ريا و تزوير گذاشت
من كه واقعاً از ته دل ناراحت شدم.... واقعاً از خودم تعجب ميكنم كه اينقدر گريه كردم....
رابطه ي من و فروزان بغير از چند تا ايميل و يك بار چت چيز ديگه اي نبود...
ولي وقتي فوت كرد احساس ميكردم كه انگار ساليان ساله كه ميشناسمش...
وقتي خبر فوتش رو شنيدم اصلاً نميتونشتم به خودم بقبولونم.....
الان 4 ، 5 روزه كه زندگيم مختل شده.....
حالم بد جوري گرفته است....... با هيچ كس نميخوام حرف بزنم....
همه ي خونواده از دستم شاكي شدن.... مامانم ميگه تو چت شده؟
خودم هم نميدونم چمه.... به خودم ميگم خوب مرگ حقه....
ولي مرگ اون دختر 16 ساله رو نميتونم به خودم بقولونم....
اون براي من تقريباً شايد در حد يه غريبه بود.... ولي الان احساس ميكنم كه انگار خيلي وقته كه .... ميشناختمش
ديگه كسي تو وبلاگ ماه پيشوني چيزي نمينويسه كه من بخونم....
هي.....................................................
شايد شما اسم اين حرفهاي منو خود شيريني و تزوير و ريا و از اين جور حرفها بزارين...... ولي .... من واقعاً اين حرفها رو از ته دلم ميزنم
حالا ميخواين باوركنين ميخواين نكنين.......

سه‌شنبه 2 مهر 1381، 00:03 صبح     ابا كس شعر 

!بچه ها
يه خبر رو از وبلاگ حسين درخشان براتون نقل ميكنم:
وب‌لاگ دختر تازه‌درگذشته‌ ي تهراني با عنوان «ماه‌پيشوني» امروز به مقام اول در بلاگدکس رسيده است. (بلاگدکس سايتي است که هر روز لينک‌هاي موجود در وب‌لاگ‌ها را بررسي ميکند و از آنها آمار مي‌گيرد.) اين نشان ميدهد که وقتي تمام وب‌لاگستان به يک جايي يا چيزي لينک بدهند مي توانند آن را در اين فهرست پرخواننده بالا ببرند و در واقع تعداد زيادي از کاربران غير . ايراني را در تمام دنيا تشويق به خواندن و ديدن آن مقاله يا مطلب کنند

! بله
وبلاگي كه شايد در روز بيشتر از 30 يا 40 تا هيت بيشتر نداشته الان بعد از فوت صاحبش تو ! سايت بلاگدکس به عنوان وبلاگي كه بيشترين هيت رو در روز داشته انتخاب ميشه
آيا فروزان فكرش رو ميكرد كه وبلاگ نقلي و كوچيكش يه روزي به عنوان پر بيننده ترين وبلاگ تو دنيا شناخته بشه؟
! حيف كه نيست تا ببينه! البته اگر الان بود شايد ديگه همچين آماري بوجود نميومده
!چون ما ها هممون مرده پرستيم
!آره! قبول كنيم كه مرده پرستيم

ghafel     سه‌شنبه 2 مهر 1381، 00:12 صبح 

خلاصه بگم......من تو به وجود اومدن و حال دادن به اينجا هيچ نقشي نداشتم....كاوه خان كل شمار .... هم اينو تصديق ميكنن
ولي ديگه بريدم.....مرگ شقايق باعث شد زبون من تو كل كده وا بشه و مرگ فروزان زبونم و بند ....      آورد

...ديگه نميتونم ادامه بدم

Nima Bahal     سه‌شنبه 2 مهر 1381، 1:02 صبح

سلام
اره داداش ما ايروني ها مرده پرست بوديم
م.... اره عزيز درست شنيدي بودي
حتما ميگي اين کسخل چرا ميگه بوديم
فروزان مرده ما که زنده ايم
پس چرا فعل گذشته به کار ميبره
اره داداش فعل گذشته هم داره
قديما اگه کسي از ميون يه جمعي ميرفت تا 2-3 سال بر و بچه هاش و رفيق فابريکاش هر هفته ميرفتن سر قبرش و بعضي وقتا هم شب جمعه واسش
... نذري ميدادن
اما الان چي
الان ننه باباش هم بعد از يه ماه ديگه يادشون ميره سر قبرش برن
الا ميي مگه ميشه کس خل خر؟؟؟
اره داداش ميشه
الان اينقدر همه تو کيون پول فرو رفتن که هيچکي عاطفه و عشق بچه اش يادش نيست
همه خيلي بخوان کيون خودشون رو پاره کنند تا 1 سال بخوان برن سر خاکش
اما بعدش چي
سنگ اونم مثل هزاران هزار سنگ ديگه خاک ميگيره و سال به سشال کسي تميزش ... نميکنه
اره دادا اينه که کون من و 4 تاي مث من رو ميسوزونه
اوني که اينهمه دوستدار داشت
عاقبتش اين ميشه که من گفتم من و تو چه غلطي بايد بکنيم؟؟؟
من و تويي که الانشم که زنده هستيم
..... اگه احضار وجود نکنيم نه کسي به تخمش حسابمون ميکنه ونه
خلاصه درد من اينه که چرا تا وقتي که يکي هست بين ما
نبايد قدرش رو بدونيم
چرا تا همه خوبيم بايد با هم کل کل کنيم و به قول خود کس کشمون
به هم ضد حال بزنيم
بعد از اون قضيه همه کساني که تو کوه بودن
همديگه رو فهميدن
فهميدن که چه گوهري هستيم براي هم
که حتي از اين گروه30-40 نفري اگه
يکي کم شه همه به هم ميريزن
فهيميدم که اگه يه گره از يه نخ باز شه نخه متلاشي ميشه
.. اما حيف
..... حيف و صد حيف
که دير فهميديم
اما اين نخ الان محکم تر از قبله
ميترسم
 ....... ميترسم که باز يه گره از بينمون بره و

 ....فقط خدا کنه که هيچ وقت گره هامون شل نشه و